تلفنشون رو برداشتم و خونه رو گرفتم. تو صداش شادی موج می زد. محدثه: - سالم ازدواج موقت همدان خوبی ؟.. . هزینه صیغه موقت در همدان سالم.. . قبول دخترم.. .: - ممنونم قربان شما.. . داداش گفت کار واجب دارید.. . کانال ازدواج موقت همدان آره آره.. . محدثه همین فردا پاشو بیا خونه.. . خب ؟.. .: - چیزی شده ؟.. . خندید. ازدواج موقت همدان خیره.. . می خواد پس فردا برات خواستگار بیاد.. . وا رفتم.: - کی ؟.. . هزینه صیغه موقت در همدان حرف نباشه.. . تو فقط بیا.. . بهت بگیم بازنمایش راه بندازی؟.. .: - آخه.. . آخه چی دختر ؟.. .می خواسی بمونی اینجا به خیال دیدن علی، فردا تو حرم ؟.. . شماره بیوه همدان ؟.. . خب اون یه بار رو بهش اجازه داده بودن.. . فردا رو چی ؟.. . خب که بشه ؟.. .
باز هم بدون اجازه پدر و مادر حرف بزنی و باز بخوری زمین ؟.. . همون بهتر که تا چیزی نشده ولش کنی.. . تو که حتی امیدوارش هم نکردی.. . چیزی که مال تو باشه، سر موعد خودش، بهت بر میگرده! و حتی ی ساعت هم از وقتی که براش در نظر گرفته تخلف نمی کنه.. . و اگه مال من نباشه هم هر چقدر دست و پا بزنم فایده ای نداره! . . . مگه من خودم رو نسپردم به خودش ؟.. .: - باشه مامان.. . فردا میام.. . و بدون هیچ اعتراض و ناراحتی برگشتم. سفر خیلی خوبی بود. با اینکه به زور مادرم شروع شد ولی پشیمون نبودم از گوش دادن به حرفش. باید همیشه به حرفش گوش می کردم. با چه ذوق و سلیقه ای خونه رو مرتب می کرد. لذت می بردم.. . آره.. . جدا داشتم از لحظاتم لذت می بردم. دیگه آروم آروم بودم.. . نوبت اتاق من رسید! : - دیگه اینجا رو خودم تمیز می کنم.. . ازدواج موقت همدان باشه فقط خوب بچینی هااا.. . خواستی دو تا صندلی هم بذار.. .: - برای چی ؟.
کانال ازدواج موقت همدان آره میارن
شماره بیوه همدان آها رو زمین می شینید ؟. .. باشه هر طور صالح می دونی...: - ماااماااااان مگه پسرشونم میارن ؟. .. کانال ازدواج موقت همدان آره میارن. .. تو هم حق اعتراض و در رفتن نداری. ..: - آخه مگه می شناسیشون ؟. .. هزینه صیغه موقت در همدان خیلی هم خوووب. .. مادرش دوبار باهام صحبت کرده. .. شناخت خوبی هم دارم ازشون. .. تو کاریت نباشه. .. مشغول تمیزکاری سدم. ذهنم گاهی می رفت پیش کانال ازدواج موقت همدان. .. ولی برش می گردوندم. .. تو حرم خواستم که خودش خوبم کنه و کرد! . .. دیگه نباید خرابش می کردم. ساعتها گذشت و موعد مهمونی رسید. زنگ در رو که زدن تو آشپزخونه بودم. چادرم رو روی سرم بود. .. دلم آروم. .. توکل کردم و قدم جلو گذاشتم. کنار پدر و هزینه صیغه موقت در همدان ایستادم. دلم ریخت. ...از صدایی که شنیدم. .. سرم رو باال آوردم. .. پدرش. .. مادرش. .. آقا محمد. .. عاطفه. .. خودش!!! این پسر زاده شده که منو سکته بده. ..
ازدواج موقت همدان اومد کمکم و چای بردیم
گل و شیرینی رو داد دستم. .. شماره بیوه همدان سالم. .. برگشتم آشپزخونه و زولی نکشید که ازدواج موقت همدان اومد کمکم و چای بردیم. هیچی از حرفاشون نمی شنیدم. فقط خیره بودم به لبخند و سرِ به زیر افتاده ی علی. .. انگار تو خواب بودم. با سقلمه ی مادرم به خودم اومدم. پدر شماره بیوه همدان خب اگه اجازه بدید. ... و تعارفات معمولی که نیازی به توضیحش نیست. بلند شدم و علی هم پشت سرم. علی: - با اجازه. .. نگاهم به کانال ازدواج موقت همدان افتاد. لب زد ؛: - نخوری داداشمو.