ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل سونیا
سونیا
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل محسن
محسن
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل اکبر
اکبر
53 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل ندا
ندا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل اوا
اوا
38 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل پریا
پریا
37 ساله از سنندج
تصویر پروفایل امیرعلی
امیرعلی
35 ساله از مشهد
تصویر پروفایل تینا
تینا
35 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سامان
سامان
34 ساله از کرج
تصویر پروفایل شیما
شیما
39 ساله از شیراز

آدرس جدید سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی

از اتاق اومدم بیرون و دیدم پیش سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی نشسته. به حرفاشون دقیق شدم ورود به سایت دوست یابی جون نگفتی چه رشته ای خوندیا.

آدرس جدید سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی - سایت دوستیابی


سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی

مات و مبهوت، به جای خالیش خیره شدم. باز یه حسی بهم گفت سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی ناخواسته با بابا ازدواج کرده. وگرنه گریه هاش، وسط جشن من، چه معنی دیگه ای میتونه داشته باشه؟ دندونام رو فشار دادم و دستم رو مشت کردم. همش کار باباست. با نفرت زمزمه کردم لعنت بهت! حتی اگه ورود به سایت دوست یابی با زور زن بابا شده بود هم، نمیتونستم هیچکاری بکنم.

نه من دیگه متعلق به اون بودم؛ نه اون به من... هر دو مال کس دیگه ای بودیم. بابا به همه چیزایی که توی زندگیش بود حس مالکیت داشت. چه چیزایی که بهشون علاقه داره، چه چیزایی که هیچ علاقه نداره بهش. منم دیگه متعهد بودم. به رها، به عقدنامهای که امضاش کردم. بنبست یعنی همینجا... کلافه و غمگین، دستی به صورتم کشیدم، موهام رو دادم عقب و نفس عمیقی دادم بیرون. لحظه به لحظه زندگیم عذاب بود. دو ماه از جشن نامزدی گذشته بود. بابا گفت دوست یابی زن تبریز رو بردارم بیارم خونه خودمون که بیشتر آشنا شه.

به حرفاشون دقیق شدم ورود به سایت دوست یابی نگفتی

از اتاق اومدم بیرون و دیدم پیش سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی نشسته. به حرفاشون دقیق شدم ورود به سایت دوست یابی نگفتی چه رشته ای خوندیا. سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی نگاه دقیقش رو از لب تاب برید، حرصی سایت همسریابی آذربایجان شرقی کرد و با لحنی عصبی گفت دو دقیقه پیش گفتم که عزیزم...

پرستاری خوندم. رها اول متعجب دوست یابی زن تبریز کرد و بعد، خجالتزده گفت آخ! آره گفته بودی. رو یکی از مبلا نشستم که رها متوجهم شد. رو کرد سمتم و با ناز گفت مسیحا امروز بریم بیرون؟ ورود به سایت دوست یابی هم سایت همسریابی آذربایجان شرقی رو از گوشی گرفت و چشم دوخت بهم؛ اما تا نگاهش کردم، نگاهش رو ازم دزدید و با اخم با گوشی مشغول شد. رو کردم سمت دوست یابی زن تبریز و با حوصله، ولی عادی گفتم اگه حوصلت سر رفته، چشم. یه لبخند دندوننما برام زد و هیجانزده لب زد مرسی عشقم!

هیچ حسی از شنیدن کلمه آخرش بهم دست نداد. یاد سایت همسریابی آذربایجان شرقی افتادم و پریشون حال شدم. زور زورکی لبخند زدم و سکوت کردم. سایت دوستیابی در استان آذربایجان شرقی گوشی رو گذاشت رو گوشش و رفت اتاقش.

دوست یابی زن تبریز هم اومد

دوست یابی زن تبریز هم اومد و کنارم رو مبل نشست. سر میز شام نشسته بودیم. به هیچکس نگاه نمیکردم. شکر شاهرخم کاری به کارم نداشت. خب لزومی هم نداشت جلو مسیحا بهم ابراز علاقه الکی کنه. چون دیگه مسیحا نه براش مهم بود، نه دیگه حرص میخورد. بالاخره شاهرخ به حرف اومد ورود به سایت دوست یابی! سرم رو بلند کردم و بدون حرف، منتظر سایت همسریابی آذربایجان شرقی کردم نوشابه برات بریزم؟

مطالب مشابه