تک خندی زدم، ما فهمیده بودیم! در واقع سایت دوستیابی در استان فارسی گفته بود؛ سایت دوستیابی در استان فارس این بخش از اسناد، محرمانه باقی مونده بود. گفت ممکنه مردم باور نکنن. برای همین اسنادش رو سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا کردیم تا یه روزی که امنیت ملی در خطر نبود بیانش کنیم. خسته شدم، نشستم روی صندلیم. احمد: هنوز با عارف قهری؟
بیشعور مگه دخترم قهر کنم اون آشتی نمیکنه. من که بخشیدمش. نفس عمیقی کشید و نشست روی میز من. هوی مافوقتم ها! سایت دوستیابی در استان فارس این همه برات پرونده مرتب کردم! خب بشین رو صندلی رو میز نشستنت چیه؟ پاهای آویزونش رو تکون داد: با از این کارها میکنیم کیف میده! خندیدم: این خواهر ما هم تو رو خل کرده شبکه اجتماعی دوستیابی استان فارس! خندید: چی بگم. هیچی نگو! بیا پایین. اومد پایین و همونطور که به سمت در میرفت گفت: خانومت و بردی خرید عید؟ نه!
سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا شدم
برگشت به سمتم: واقعا؟ نفس عمیقی کشیدم: راستش به اندازه کافی سر خونه و خریده اش سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا شدم. تا آخر برج خورد و خوراکمون به زور تامینه! سعی کردم با خنده حرف هام رو بگم. با احمد راحت بودم و غرور و این ها پیشش نداشتم. خانوم شاید بهت نگه ولی قطعا دلش خرید میخواد. همه شبکه اجتماعی دوستیابی استان فارس دوست دارن. طفلک هیچی نمیگفت. احمد: میخوای بهت قرض بدم؟ ناراحت نگاهش کردم. از قرض گرفتن متنفر بودم بعد سایت دوستیابی در استان فارس از قصد من رو توی دوراهی می گذاشت!
سکوتم رو که دید گفت: عوض وقتهایی که بهم قرض میدادی.
نگران نباش مثل خودت نیستم، پس میگیرم ازت!
سایت دوستیابی در استان فارسی زبانان دنیا چیزی نگفتم.
میریزم به حساب.
احترام گذاشت و رفت بیرون. سایت دوستیابی در استان فارسی در تمام این مدت چیز خاصی ازم نمیخواست؛ ولی من هم کار خاصی براش نکردم. شاید حقش باشه این کار رو براش انجام بدم. اون با اومدنش به زندگیم خیلی چیزها رو برام تغییر داد. دنیام رو قشنگ تر کرد. خصوصا با لبخندش! کسی تحویلش نمیگرفت، حتی قبل از این که بفهمم دوده، کسی نبود مراقبش باشه. از اینکه کسی بودم که تونستم لبخندهاش رو واقعی تر کنم خوشحال بودم!
اما اون شاید برای بقیه یه دوستیابی شیراز معمولی بود، برام من خیلی ارزش داشت! دلم میخواست کمکش کنم یکم بیشتر خودش رو باور کنه، بیشتر خودش رو ببخشه و اینقدر خودش رو خطاب نکنه. پیام واریز پول برام اومد. نفس عمیقی کشیدم و شماره ش رو گرفتم. به اسمی که سیو کرده بودم، دل آرام من، خیره شدم. صدای قشنگش رو شنیدم: الو؟ شبکه اجتماعی دوستیابی استان فارس! گوشی رو بردم دم گوشم و از صندلی بلند شدم: سایت دوستیابی در استان فارسی خانوم!
خندید: برام تنگ شده؟ نکنه خبریه باز؟ نه خبری هم باشه کمک های قبلیت هنوز به کار سازمان میاد! خب سایت دوستیابی در استان فارس. تو خوبی؟ دماغت چاقه؟ خندیدم: - آره خوبم. تو چه طوری سلمان چه کار میکنه؟ با لحن دوستیابی شیراز گفت: داره مشقاش رو مینویسه! خب بابای خوشگلش، من از کجا بدونم داره چیکار میکنه؟ بلندتر خندیدم: - ای جان! خب چه کار داشتی سوپرمن؟ - زنگ زدم بگم عصری که میام حاضر باش یه سر بریم خرید. - خرید؟ چه خریدی؟ مگه نباید پس انداز کنیم؟ فکر کن تشویقی چیزی گرفتم میخوام خوشحالت کنم! با ذوق گفت: واقعا؟ خیلی خوبه! خوشحال شدی؟ آره خب! دلم میخواست از اون لباس ها بخرم که گشاد مشاده. خندیدم: خوشحالم که سایت دوستیابی در استان فارسی شدی! ساعت چهار میبینمت! کاری نداری؟ نه قربونت برم. مواظب خودت باش!