االن تموم شده.. . شیطنت کردم.: امین رستمی استادتون که دعوا نمی کنه؟.. . نگه کی هست ی؟.. .. ضایع نشم ؟.. . خندید. دختر: - دعوا ؟.. . نصف بیشتر جمعیت کالس مهمون میان و اصال عضو کالس نیستن! . . .: - وا چرا ؟ دختر: امین رستمی دیگه کالسی که استادش محمد نصر باشه همینه خب! خندید! ای تو روحت که حالمو گرفتی! ولی کم که نیاوردم. بارون، عطر نفسهات _ امین رستمی دلم گرفته: - شما که داری این واحدو ؟.. . دختر: - بله استثناان.. . فقط تعجب کردم که از بیرون دانشگاهم برای دیدنشون بیان.. . آی زنم بچشبه امین رستمی ماهم تویی!! به شوخی گفتم ؛: - ای بابا این چیزایی که گفتی به من نمیچسبه من خودم امین رستمی دلم گرفته دارم.. . دختر: - جدی ؟.. .
امین رستمی دلبر بداخالقتون بذارم و برم
آره فقط اومدم یه خورده سر به سر این امین رستمی دلبر بداخالقتون بذارم و برم.. . دختر: - آره جدا بداخالقه! مخصوصا با دخترا.. . خندیدم و چه قندایی که تو دلم آب نشد. دختر: - البته دخترایی که می چسبن بهش یا خودشیرینی کنن! . . .: - مگه امین رستمی نیست ؟.. . بچه ها دونه دونه وارد کالس می شدن و ما همچنان مشغول صحبت بودیم. دختر: - چرا حلقش همیشه دستشه! . . . دخترن دیگه!!! می خواست چیزی بپرسه که تقه ای به در امین رستمی دریا خورد و دکتر نصر تشریف آوردن. ریز ریز خندیدم. وای داشتم می پکیدم! امین رستمی دلم گرفته براش بلند شدن. درو بست و رفت سر استاد دونی. کیفش رو گذاشت اون جا. وسیله هاش رو از توش در اوردو نگا به بچه ها کرد. یه نگاه گذرا به دخترا کرد.
امین رستمی ماهم تویی سالم روزتون بخیر
سر چرخوند طرف پسرا. امین رستمی ماهم تویی سالم روزتون بخیر.. ... حاال دوست داشتم داد بزنم وووووی عشق منی تو.. .بخورم ته ریشاتو!!!! سالم علیک کرد و پای تخته یه خوشگل نوشت. امین رستمی دریا خب اگه سوالی هست بفرمایید.. . و اگه نیست بریم سراغ ادامه درس.. . یکی از پسرا سوالی پرسید و اونم جوابشو کامل براش توضیح داد. امین رستمی ماهم تویی دیگه سوالی نیست ؟؟.. ... وقتی صدا از کسی در نیومد رفت سمت میزش. بارون، عطر نفسهات امین رستمی خوب پس حضور غیاب رو انجام بدیم و درس رو شروع کنیم.. .. دونه دونه اسمارو خوند. به انتها که رسید دیگه کرمام انقالب کردن!! : - استاد ببخشید اسم من رو نخوندین. سرشو آورد باال. خودمو پشت سر دختری که ردیف جلو بود، قایم کردم. سرشو انداخت پائین. امین رستمی بارون اسمتون چی بود ؟.. .: - رادمهر.. . داشت لیستو می گشت. بغل دستیم پرسید: : - اولین جلسته ؟.. .
آره عضو کالس نیستم. امین رستمی بارون اسمتون تو لیست نیست خانم رادمهر.. . سرشو باال آورد. خودمو کشیدم امین رستمی دلبر.: - پس یعنی باید برم بیرون ؟.. . هنگ کرد. حاال منم دیگه ترکیدم از خنده. از نوع نگاه محمد، همه سر چرخوندن و نگاهم کردن. امین رستمی دلتنگتم اینجا چیکار می کنی ؟.. . باالخره از بهت درومد و خندید. صدای پچ پچ تو کالس افتاد. محمد اومد سمتم. امین رستمی بارون پاشو بیا ببینم! بلند شدم. کیفمو برداشتم و دنبالش راه افتادم. محمد: - بچه ها عذر می خوام.. . برمی گردم.. .: - راحت باشید استاد.. . خندیدیم و بیرون اومدیم. امین رستمی دلبر نزدیک اتاقش بود. وارد اتاقش شدیم. کسی نبود.: - اینام که هیچوقت تو اتاق نیستن. .. خندید. در رو بست و منو چسبوند به در. دستاش رو گذاشت روی در و دو طرف سرم. صورتشو جلو صورتم گرفت ؛ بارون، عطر نفسهات امین رستمی بارون مامین رستمی دلتنگتم واس ما که بد نمیشه. .. خیلی آروم دستمو زدم به سینه اش و لبخند زدم. به دستم نگاه کرد