کم هم نمی آورد. ازدواج نهاد لبخند زد و باز سرش رو زیر انداخت. .. علی: - به سر خود نیست. .. نهاد ازدواج دانشجویی مادر من خبر داره. .. هم مادر شما. .. و همین طور رضایت نامه ی کتبی دارم از خونوادتون. .. به خاطر تک تک جمله هایی که می خوام بگم و حتی. .. گل رو باال تر آورد. علی: - حتی ازدواج نهاد دردانه. .. خنده ام گرفته بود ولی جاش نبود که بخندم. این مزه پروندناش چیزی از عصبانیتم کم نمی کرد. البته که رضایتنامه داشت! با اون برخورد چند ماه پیش و اینکه می دونسته کی و کجا ازدواج نهاد ببینه!!! علی: - شروع کنم ؟. .. نگاش کردم و دوباره. .. سریع نگام رو گرفتم ازش. .. آره. .. نهاد ازدواج دانشجویی بود. .. خوده خودش. .. همونی که اینهمه دلتنگش شدی ازدواج نهاد اجتماعی همونی که با همه مردا فرق داشت برات. ..
همونی که حتی وقتی به بدترین حالت باهاش حرف زدی فقط لبخند زد و گفت " فقط همین ؟ ". .. خودش بود. .. همونی که شاید بتونی باهاش همه درداتو التیام ببخشی. .. ازدواج نهاد دردانه. .. همون داداش با معرفت ازدواج نهاد اجتماعی. .. بغضم گرفت. سرم رو آوردم باال. .. ولی جرئت نگاه کردن نداشتم. .. بی اراده از دهنم پرید. ..: - کجا؟. .. کجا بودین اینهمه مدت؟. .. پیشنهاد ازدواج لبم رو گاز گرفتم. نباید می گفتم. ازدواج نهاد دانشجویی حرفیو نباید می زدم. .. شاید به خاطر عذابی بود که کشیدم. .. و فشاری که درست تو همین لحظه روم بود. ..
در جست و جوی یار. .. طاقت نیاوردم. .. یعنی اونقد شوکه بودم که می خواستم سرش هوار بزنم تا خندیدن یادش بره!!! باز شاعر شده! یار ؟. .. هه یار ؟. .. ازدواج نهاد دانشجویی شعر زیاد بلد بودم. .. از جمله ؛ ای یارغلط کردی. .. با یار دگر رفتی. .. خنده ی بلندی سر داد. قشنگ می خندید. ..
ازدواج نهاد ریخت خواستم برم
ازدواج نهاد ریخت خواستم برم که خودشو جا به جا کرد و مانع شد. علی: - شعر از کی بود ؟. .. نگاش نکردم. : - موالنا. .. باز خواستم برم که باز مانع شد. علی: - حرف دارم. ..: - نه! . .. ازدواج نهاد اجتماعی حوصله شنیدن داستان بلند توجیهاتتون رو ندارم. .. ازدواج نهاد دردانه ولی تازه حاجتتونو گرفتین. .. جوری نگاش کردم! یه جوووری نگاش کردم درجا خنده اش رو قورت داد. علی: - من عذر می خوام. .. باشه. .. قصه نمی گم. .. توجیه نمی کنم. .. حرفم نمی زنم. .. فقط یه چیز. . با سوال نگاهش کردم. ازدواج نهاد دانشجویی یه برگه ی کوچیک. .. از تو کیفم در آوردم و دادم دستش. از جیبش یه خودکار بیرون آورد. خم شد و رو برگه ای که رو زانوش گذاشته بود، چیزی نوشت و خیلی قشنگ، پیچوندش به ساقه گل. مقابلم ایستاد. .. با فاصله. ..
سرش زیر بود و نگاهم نمی کرد. نشست جلوی پام و قلبم ریخت. گل رو جلوی کفش هام رو زمین گذاشت و بلند شد. ازدواج نهاد دانشجویی التماس ازدواج نهاد اجتماعی. .. یا ازدواج نهاد دردانه. .. کالهش رو بیشتر روی صورتش کشید و رفت. با خارج شدنش از حیاط، از بهت در اومدم. خم شدم و گل رو از روی زمین برداشتم و کاغذ رو باز کردم. .. شعر. .. » من که اصراری ندارم. .. تو خودت مختاری. .. یا بمان. .. یا که نرو. .. یا نگهت می دارم. .. « باز هم ازدواج نهاد ریخت. چرخیدم. کاغذ روی قلبم. .. نهاد ازدواج دانشجویی نزدیک بینیم برای بلعیدن عطرش. .. و نگاه خیسم به گنبد. .. پر زدم تا خونه پیشنهاد ازدواج. نفهمیدم چطوری رسیدم. هنوز لباسام رو در نیاورده بودم که داداشم گفت به مامان زنگ بزنم.