مرد جلو پام زانو زد. تاریخچه ازدواج هم پسره نزدیکتر می اومد.: - امیر تویی ؟... بیارش کنار آتیش... پسری که زانو زده بود حرکت کرد.: - به اگه بخوای دستتو بهم بزنی تاریخچه ازدواج سفید در ایران صدا می کنم... یارو که سر پا بود، قهقهه ی نفرت انگیزی سر داد. اونی که کنار نشسته بود، از جا بلند شد و تو یه چشم به هم زدن، مشتی تو دهنش زد و صدای نکره اش رو برید. دوباره نشست کنارم و چراغ گوشیش رو روشن کرد.: - منم... تاریخچه ازدواج سفید!!!! تاریخچه ازدواج بود... پسره بلند شد. علی خیز برداشت سمتش. علی: - برو گمشو تا همه ی دندوناتو نریختم کف جاده...! تاریخچه ازدواج سفید در ایران دهنشو پاک کرد و تلو تلو خوران برگشت! : - باشه بابا... کاریش نداشتم که...
تاریخچه ازدواج کوبیده شد
دست مشت شده ی تاریخچه ازدواج کوبیده شد رو زانوش. تاریخچه ازدواج خواهر و برادر مست بدبخت!. خشمگین نگاهم کرد. حاال که تو امنیت بودم یادم افتاد باید گریه کنم. داد زد و از جا پریدم. تاریخچه ازدواج سفید اومدی اینجا چیکار ؟... نصف شب!! تنها..!!! . عقل تو کله ات هست ؟؟؟؟... بیشتر هق زدم. روشو برگردوند و نفس عمیقی کشید. چند تا پشت سر هم. انگار می خواست آروم کنه خودشو... تاریخچه ازدواج: - میتونین بلند شین! ؟... سرتکون دادم. پا شد و راه افتاد. آروم از جا بلند شدم. همه ی بدنم سست بود ولی مجبور بودم راه برم. چند قدم دویدم تا برسم بهش. قدمهاش رو آهسته ی آهسته کرد. تاریخچه ازدواج در ایران: - معذرت میخوام که داد زدم... یه دستش تو جیبش بود و به رو به روش نگاه می کرد. قدم از گردنش بود. انگار نه انگار که چند دقه پیش داشتم از وحشت می مردم. چقد فرق بود بین تاریخچه ازدواج در جهان پسر و اون پسرا...
تاریخچه ازدواج خواهر و برادر که اومدین...
دور و برش پر از امنیت بود. با اینکه اینم به اندازه همونا برام غریبه بود! : - تاریخچه ازدواج خواهر و برادر که اومدین... سکوت کرد و سکوت کردم. حاال که پر از آرامش بودم. و چرا این سکوت و تنهایی دیگه آزارم نمی داد! ؟... به عکس... لذت می بردم ازین سکوت... سرم رو پائین انداختم و به سنگهایی که از مقابل پام شوت می شد نگاه کردم. سرعت قدمهامون بی نهایت کم بود. کاش می شد پرسید اخمهاش برای چیه ؟... یا اصال از کجا فهمید من اینجام! ؟... نکنه صدای پایی که شنیدم برای تاریخچه ازدواج در ایران بود! ؟... نکنه تمام مدت منو دیده ؟...
واااای من... تاریخچه ازدواج خواهر و برادر بسی حکایت دل هست با نسیم سحر... ولی به بخت من امشب سحر نمیآید. نگاهش کردم.: - با تاریخچه ازدواج در جهان ؟... خندید.: - دیوانه تر از خویش، کسى مى جستم دستم بگرفتند و به دستم دادند!. . . (سعدی) علی: - اینکه هر چی در جواب شعر از دلت بیرون میاد بخونی رو به مشاعره ترجیح میدم... مثل من. شاید تو مشاعره زیاد خوب نبودم، ولی شعر خوب زیاد بلد بودم... تاریخچه ازدواج سفید در ایران به خاطر شما با تاریخچه ازدواج سفید... در بیابانی که ما راه طلب گم کرده ایم... کرم شب تابی اگر در جلوه آید، کوکب ا تاریخچه ازدواج خواهر و برادر عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم... پس تصمیم گرفته بود واقعا با زبون شعر باهام صحبت کنه!!! . . . بدم نیم اومد تاریخچه ازدواج در ایران نوع مکالمه رو تجربه کنم. بار سنگین است و من کم طاقت و دنیا حسود خم شدن را عار میدانم کن