فرو میبردم. شادی ما خیلی سایت همسریابی در استان کرمان شده بود، ای کاش همه باهم این خوشی رو جشن می گرفتیم. بهم گفت که اسمش رو میخواد بذاره سلمان منم خوشم اومد، باهاش حرف زدم، ازش تشکر کردم که پیش سایت همسریابی در استان کرمانشاه بوده. و بازهم دلش نخواد بشه! ولی سایت همسریابی در استان کرمان میگفت چه سایت همسریابی در استان کرمانشاه از طریق تلگرام داره اونم با آدم بدها بجنگه و امنیت رو دودستی تقدیم کشورش کنه. اما من بازهم نظرم عوض نمیشد. دلم میخواست پسرم معلم بشه، یه معلم مهربون که عاشق بچه هاست!
سایت همسریابی استان کرمان می گفت
سایت همسریابی استان کرمان میگفت دوست داره اون دکتر بشه. مثل همه که دوست دارن بچه هاشون دکتر بشن! ولی خب در نهایت میرسیدیم به اینکه مسیرش رو خودش انتخاب میکنه و کاری هم به آرزوها و سایت همسریابی دائم استان کرمانشاه ما نداره. شب از روستا خارج شدیم و به شهر نزدیک رفتیم. به درمانگاه شبانه روزی رفتیم ببینیم ماما داره یا نه! خب داشت، یه وقت گرفتیم تا معاینه بشه. یکم میترسید، این جنبه ی امتحانی هم داشت، یک جورهایی میخواست با آزمایش هایی که گرفته میشه مطمئن شه دیگه اثری از دود بودن توی وجودش باقی نمونده. چند روز توی شهر موندیم تا چکاب کامل انجام بشه، ظاهرا هر دو سالم و سایت همسریابی استان کرمانشاه بودن. به روستا برگشتیم، سایت همسریابی در استان کرمانشاه دیگه توی تهران خیلی چیزها عادی شده بود، پاکسازی پیشرفت کرده بود ولی هنوز ادامه داشت!
عارف یکم زخمی شده بود اما سایت همسریابی در استان کرمان داشت خوب میشد. احمد اما حالش خیلی بد بود، زینب عکساش رو میفرستاد و ما دلمون خون میشد براش، چند عمل باید انجام می داد تا بهتر می شد. به وضوح حس می کردم وقتی برگردیم دیگه زینب اون زینب قبلی نیست. از اینکه به سایت همسریابی در استان کرمانشاه از طریق تلگرام فرار کرده بودم ناراحت بودم. اما ناراضی نه، تصمیم داشتم هرچی که شد از سازمان برم بیرون و برم سراغ یک شغل عادی! سایت همسریابی استان کرمانشاه من احمد و عارف و بقیه دوست هام رو تو شرایط سخت ول کرده بودم تا مراقب سایت همسریابی در استان کرمانشاه باشم.
کار مسخره ایه نه؟ منی که مدت ها کارم در اولویتم بود سایت همسریابی دائم استان کرمانشاه ولش کرده بودم توی لحظه حساس؛ اما خب شاید هم حق داشتم! نمیدونم! سایت همسریابی استان کرمان توی سایتش از تجربه هاش مینوشت و دودهای باز مانده رو تشویق به مبارزه کردن علیه انرژی منفی درونیشون میکرد. حالش هر روز بهتر میشد و گاهی سایت همسریابی در استان کرمان بدی هم بهش دست میداد که بیشتر خوشحال کننده بود تا ناراحت کننده، نشون میداد مهمون کوچیکمون حالش خوبه!
دینا سراغ ما نیومده بود چون سایت همسریابی دائم استان کرمانشاه نمیدونستن با منه دوما فکر میکردن تحت تاثیر اتفاقاتی که برام افتاده هنوز توی شوکم و حال خودم رو نمیدونم؛ وگرنه میدونستم که میدونن کجام، سوما انرژی سازمان باید روی دودمان گذاشته میشد نه امثال من. به هرحال نمیتونستیم تا ابد اینجا بمونیم باید یه فکری میکردیم. داشتیم قدم میزدیم، از کوچه باغ های روستا میگذشتیم و از خلوتی و سکوت محیط لذت میبردیم. صدای پرنده ها و گاهی مرغ و خروس ها میاومد و گاهی صدای قدم هامون سکوت رو میشکست. دستش رو گرفته بودم و مثل وقت های دیگه، ازش آرامش دریافت میکردم. تک و توک آدمی اگه رد میشد، بهش لبخند میزدیم و به راهمون ادامه میدادیم. سایت همسریابی در استان کرمانشاه به حضور ما عادت کرده بودن، دور از هیاهوی سایت همسریابی استان کرمانشاه تهران، زندگی توی اینجا و بقیه شهرها خیلی عادی جریان داشت. مثل همیشه مردم به کار و بارشون میرسیدن و نیازی به کنترل شدیدتر نبود. سایت همسریابی استان کرمان: برگردیم. دستش رو محکمتر فشار دادم: - چرا؟ خسته شدی؟