ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
32 ساله از ری
تصویر پروفایل ایرج
ایرج
45 ساله از فومن
تصویر پروفایل مجتبی
مجتبی
44 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
34 ساله از شهریار
تصویر پروفایل نگین
نگین
45 ساله از کرج
تصویر پروفایل اردوان
اردوان
38 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل اکرم
اکرم
40 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل جانان
جانان
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل احمد
احمد
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد

ثبت نام وام های ازدواج

نشستیم پاشون. صدای وام های ازدواج ۱۴۰۲ به خوندن عهد بلند شد و من باید طبق خواسته اش باهاش هم خوانی می کردم ولی نمی شد... دست خودم نبود

ثبت نام وام های ازدواج - وام های ازدواج


تصویر ثبت نام وام های ازدواج

خودمو بهش نزدیک کردم.: - غم داری... چیزی نگفت.: - مگه نه؟... بغلم کرد و باز چیزی نگفت.: - من از نگاه تو همه چیو می خونم... کاش می تونستم آرومت کنم وام های ازدواج... وام های ازدواج فروشی االن که میون بازوهامی، دقیقا داری همین کارو می کنی. حلقه دستاش سفت تر شد و بینی و لبش البه الی موهام گم شد. یکم بعد... از هرم نفس هاش چشمام گرم شد و خوابم برد! صبح وام های ازدواج بیدارم کرد. بیست دقیقه به اذان مونده بود و ما طبق قراری که با هم گذاشته بودیم، پتو رو کنار زدیم... دست و رومون رو شستیم...

صدای وام های ازدواج ۱۴۰۲ به خوندن عهد بلند شد

با موهای شونه کرده و دندونای مسواک زده رو پهن کردیم و نشستیم پاشون. صدای وام های ازدواج ۱۴۰۲ به خوندن عهد بلند شد و من باید طبق خواسته اش باهاش هم خوانی می کردم ولی نمی شد... دست خودم نبود که ولوم صدام عاشقانه پائین می اومد که هم حرف وام های ازدواج فروشی رو برای همخوانی گوش داده باشم و هم حرف دلم رو... که می خواست صدای وام های ازدواج گوش هاش رو نوازش کنه... حال غریبی بهم دست می داد... خصوصا اول صبح که تازه از خواب بیدار می شد صداش خیلی بم می شد... انگار که سرما خورده... چند دقیقه بعد از تموم شدن عهد، از گوشی های جفتمون بلند شد. قامت بستیم. ز که تموم شد محمد سرشو چرخوند طرفم. وام های ازدواج چند ساله است- بمن که اقتدا نکرده بودی ؟

 من ؟... من نمی تونم اقتدا کنم به کسی... ادامه جمله ام رو تو دلم گفتم.: - جز تو... حال این لحظه ها رو حاضر نبودم با هیییچ چیزی توی این دنیا عوض کنم... اقتدا کردنِ یواشکی به وام های ازدواج فروشی و بعدِ این نماز صبح ها بلند شدن نوای زیارت عاشورا... طبق قرارمون... که از حنجره وام های ازدواج کی پرداخت میشود توی خونه به پرواز در می اومد و آخرهم بغض می شد توی گلوی من... چه برکتی داشتن این ... با اینکه هر روز و هر روز تکرار می شدن ولی باز هم هر باز چشمامون می شدن دریا و گونه هامون ساحل... که هر از گاهی از موجی پذیرایی می وام های ازدواج یکم دیگه هم خوابید ولی من چون می دونستم سه چهار روز دیگه نمی تونم سراغ نوشته هام بیام، کار خالصه نویسی رو تموم کردم ؛ که وقتی برگشتم استارت کار رو بزنم. ساعت هفت بود که وام های ازدواج ۱۴۰۲ بیدار شد و صبحونه خورد و راهی شد. من هم وسیله هامونو جمع کردم.

خیلی دلم می خواست به محدثه سر بزنم ولی وقت نبود. دلم براش تنگ شده بود. وسیله ها رو جمع و جور کردم... به گلدون های خوشگلم حسابی رسیدم و ظهر بعد ناهار حرکت کردیم.

وام های ازدواج کی پرداخت میشود

وام های ازدواج کی پرداخت میشود خیلی تو خودش بود. چرت و پرت می گفتم و الکی و سرخوش می خندیدم و می خندوندم منتها متوجه بودم، وام های ازدواج ۱۴۰۲ با اینکه تالش زیادی برای سرحال نشون دادن خودش می کرد ولی اصال موفق نبود... تا نجف آباد یه ریز فک زدم. هنوز خیلی از شهر فاصله نگرفته بودیم که گوشی وام های ازدواج دهه شصتی ها زنگ خورد. از روی داشبورد برش داشتم. وام های ازدواج کی پرداخت میشود کیه ؟... کردن. شماره اش سیو نشده... غریبه اس! . . . آخر شماره رو براش خوندم. دستشو جلو آورد. وام های ازدواج ۱۴۰۲ بدش من... گوشیشو از دستم کشید و ماشین رو به کنار جاده هدایت کرد. جواب داد. محمد: - جانم ؟

مطالب مشابه