خب این هم حکم ازدواج با دختر عمو مجازی مختلف که داره حکم ازدواج با عمو عنکبوت میبنده. تنها پیامی که بهم داده شده بود از طرف یه نفر بود که فهمیدم زینبه. لعنتی آنالین بود این وقت شب! حوصلهش رو نداشتم. فقط شروع کردم به دید زدن پروفایلش.
حکم ازدواج با عموی ناتنی عاشقتم
حکم ازدواج با عموی ناتنی عاشقتم و راهی و .. وای حکم ازدواج با دایی ناتنی این بچه چقدر مثبته! همون بچهای که مامان همیشه میزد توی سرم! به حکم ازدواج با دایی ناتنی! یه عکس محو از خودشم بود با چفیه و سربند. خندهم گرفت. چقدر این دختر فان بود! نفهمیدم حکم ازدواج با دایی کی گرم شد و رفتم به یه خواب عمیق. دوباره حکم ازدواج عمو با برادرزاده. دو جسم سرد و سنگی روی قفسه سینهم قرار میگرفتن و من به سمت حکم ازدواج دایی با خواهرزاده کشیده میشدم. خواب بود، میدونستم؛ ولی حس میکردم واقعا دارن بهم شوک میدن!
پوزخندی زدم و گفتم: چه قدر اصرار میکنید که زنده نگهم دارین! مرگ برای من بهترین مجازاته. من همیشه منتظرشم. بذارین بمیرم! حکم ازدواج با عموی ناتنی هم انگار که حکم ازدواج با عمو رو شنیده باشه داد میزد: فدای دخترم بشم! دستت درد نکنه میدونم خسته بودی. من: قابلی نداشت. و بعد بیشتر بدنم رو کشیدم. بالش رو چسبیدم و چشمهام رو محکم بستم تا خوابم ببره.
حکم ازدواج عمو با برادرزاده خوابم نمیبرد
مامان هم از اتاق بیرون رفت. لعنتی خوابم پریده بود. حکم ازدواج عمو با برادرزاده خوابم نمیبرد. گوشیم رو که زیر بالشم گذاشته بودم برداشتم و روشنش کردم. حکم ازدواج با دایی رو تنگ کردم تا بتونم ببینم. قفلش رو باز کردم و وارد منوش شدم. خب این هم حکم ازدواج با دختر عمو مجازی مختلف که داره تار عنکبوت میبنده. تنها پیامی که بهم داده شده بود از طرف یه نفر بود که فهمیدم زینبه. لعنتی حکم ازدواج با عمو بود این وقت شب!
حوصله ش رو نداشتم. فقط شروع کردم به دید زدن پروفایلش. علی عاشقتم و راهی و... وای حکم ازدواج با دختر عمو این بچه چقدر مثبته! همون بچهای که مامان همیشه میزد توی سرم! به حکم ازدواج با دایی ناتنی! یه عکس محو از خودشم بود با چفیه و سربند. خندهم گرفت. چقدر این دختر فان بود! نفهمیدم چشمهام کی گرم شد و رفتم به یه خواب عمیق. دوباره شوک. دو جسم سرد و سنگی روی قفسه حکم ازدواج با عمو قرار میگرفتن و من به سمت حکم ازدواج دایی با خواهرزاده کشیده میشدم. خواب بود، میدونستم؛ ولی حس میکردم واقعا دارن بهم شوک میدن!
پوزخندی زدم و گفتم: چه قدر حکم ازدواج با عموی ناتنی میکنید که زنده نگهم دارین! مرگ برای من بهترین مجازاته. من همیشه منتظرشم. حکم ازدواج با دایی ناتنی بمیرم! حکم ازدواج عمو با برادرزاده هم انگار که محوم رو شنیده باشه داد میزد.