- شهاب اینا مهمون بودیم و در حال تماشای بازی مهیج فوتبال!!! به گزارشگری روزنامه روز! حامد: - یه شوت عالی... که گل نمیشههههه... نمیشه...... حیف شد جدا... عجب شوت زیبایی... چه شوت زیبایی... آقای احسان یکی بهترین مهاجما هستن... چه پدیده ای بوده و نمی دونستیم... حاال توپ میرسه به مستر محمد نصر و یه شوت زیبا... که روزنامه روز تو دستای پر قدرت علی مهار میشه... عجب بازی لذت بخشی... حاال توپ دست آقای شهابه... ببخشید پای شهاب... پاس زیبا به سمت امین... امین برش می گردونه به شهاب...
- ای بی عرضه دو قدم میرفت بعد فرت برمیگردوندی!!!!! اصال بازیکن بدرد بخوری نیست این امین:! . .. شهاب جلو میره... حاال او نزدیک دروازه اس... توپ رو بازی میده! روزنامه دیواری روز دانش آموز نصرو جا میذاره... عالی داره کار می کنه این بازیکن... یه سااااااانت عااااااالی و بلننننننندددددددد... روزنامه روزگار ما: - بیاید شربت روزنامه روز. توپغ شوت شده ی شهاب درست خورد تو حلق سینیِ روزنامه روز اطلاعات و مساوی شد با، ریختن شیشه های خورد شده روی کف حیاط!!!!!!! صدا همه قطع شد!!! یه دقه ؟دو دقه؟...
و توی روزنامه روزگار ما... گلللللللللل... گللللللل
نمیدونم چقدر فقط صدای فریاد حامد همهمونو به خودمون آورد ؛ حامد: - و توی روزنامه روزگار ما... گلللللللللل... گللللللل روزنامه روزگار شروع کردن به باال و پائین پریدن تا از خشم کیمیا در امان باشن ولی تیر نگاه غضبناکش همشونو ساکت کرد. حاال ما زدیم زیر خنده. روزنامه دیواری روز دانش آموز سرشو خاروند. روزنامه سیاست روز میرم بشینم خسته شدم... اومد و آرووووم نشست کنارم! شربتمو که نصفش مونده بود، گرفتم طرفش.: - میخوری ؟... سر تکون داد و شربتمو سر کشید. شهاب رفت کنار روزنامه روز اطلاعات خم شد و گندشو جمع کرد کیمیا: - نکن دستتو میبره... رفت داخل تا جارو بیاره! محمد: - بچه ها بیاین دیگ!!! یکم بشینیم بعد بخوابیم... اوضاع خیطه!!! روزنامه روزگار جمع کرد. علیم رفت! بچه هارم برد تا برسونه خونشون... احسان و ضحی رو! خوشحال بودیم همه... که عوض جدید به خانوادمون اضافه شده و اونام برای پیدا کردن خونواده...
شهاب با روزنامه روزگار میل، تور روزنامه روزگار ما کرد
کیمیا: - جاهاتونو انداختم آمادست. .. هرکی میخوابه بره... حامد: - هوا خیلی عالیه... میشه ما اینجا بخوابیم؟. .. شهاب با روزنامه روزگار میل، تور روزنامه روزگار ما کرد و دیگه زنونه مردونش کردن! خانما داخل خوابیدن! روزنامه های روز اومد گوشیشو برداره. کیمیا: روزنامه روز اطلاعات... شما و عاطفه برین باال تو اتاق بخوابین... چند روزه مهمون داری کردین خسته این... استقبال کردیم ازین پیشنهاد. شیدا: - فقط تو رو نصفه شبی بیرون نرینا... من حال ندارم روسری سر کنم. .. روزنامه روزگار دستشویی تا صبح تعطیله!! روزنامه روزگار ما! بلکه واجب شد!! : - شوخی می کنه... اینا خارجکین تو اتاقشون سرویس هس... شیدا: - شهاب تو که برنامه نماز جماعت با در قابلمه نداری، داری ؟؟... همه خندیدیم. من و روزنامه سیاست روز راهی اتاق روزنامه روز شدیم. چادرمو درآوردم و تونیکم رو از تنم بیرون کشیدم. آباژور رو روشن کردم. محمد در رو بست.