عه خونه ای ؟.. . باشه زودی اومدم.. . ببخشید تنها موندی.. . محمد: - زود بیا.. . خدافظ.. . خدافظی کردم و دوستيابي خودش فهمید که باید کجا بره. راه افتاد.: - من دیگه از شما خجالت می کشم علی آقا.. دوستيابي در تلگرام ای بابااااا.. .: - شام بریم خونه ماها.. . باشه ؟.. . علی: - اتفاقا می خوام بیام ولی امشب واقعا نمیشه.. . مامانم می کُشه.. . چند شبه خونه نیستم برا شام.. .: - عه ؟.. . خبریه ؟.. . خندید. دوستيابي نه بابا چه خبری ؟.. . دیگه چیزی نگفتم. علی: - دوستيابي در كودكان من بعد هر وقت رفتی با محمد برو.. . اگه محمد کالسی چیزی داشت و وقت نداشت خودم میام باهات.. . تنها نرو اصال.. .: - باشه چشم.. . تا خونه سکوت کردیم و من غرق در افکار خودم بودم. به فصل بندی فکر می کردم.. . به شروع کردنش.. . به پایانش.. . به اینکه صال چطور بنویسم.. . سوم شخص ؟.. . از زبون چند شخصیت ؟.. . دانای کل ؟.. . فعالم.. . گذشته ؟.. . حال ؟.. .
دوستيابي در كودكان سالم برسون.. . یهو به خودم اومدم و متوجه شدم که رسیدیم.: - پس شما نمیای تو ؟.. . دوستيابي نه ممنون.. . بعد میام.. . پیاده شدم و خدافظی کردم. شیشه رو داد پائین. دوست يابي تلگرام یاد یه چیزی افتادم.. . چرخیدم. علی: - اونروزی که از زنجان آوردمت دوستيابي اينترنتي.. . می خواستی محمد رو سورپرایز کنی.. . خندیدیم. گازشو گرفت و رفت. منم پله ها رو باال رفتم و در خونه رو باز کردم. چادرمو از سر برداشتم و دمپایی پوشیدم. همه جا ساکت بود. هال و آشپزخونه رو چک کردم دوستيابي ؟. .. نبود!
دوست يابي تلگرام این که گفت من خونه ام
دوست يابي تلگرام این که گفت من خونه ام ؟. ..: - محمد جاااان ؟. .. وارد اتاق شدم. دوستيابي اينترنتي عزیزم. ..روی تخت خوابش برده بود. به پهلوی چپ دراز کشیده بود و پاهاش رو به طرف شکمش کمی جمع کرده و بود و دستاش روی هم جفت شده و بین زانوهاش جا شده بودن. لباسام رو عوض کردم و کنارش نشستم. موهای لختش ریخته بود روی پیشونیش. با انگشتام موهاش رو دوستيابي اينترنتي دادم و دست روی ته ریشاش کشیدم. دکمه های پیرهنش رو آروم باز کردم تا بیدار نشه. پتو رو کشیدم روش و برگشتم بیرون تا براش شام بپزم.
بدون عجله و با آرامش مواد کوکو سیب زمینی رو آماده کردم و داخل ماهیتابه صافشون کردم. زیر گاز رو کم کردم و رفتم سراغ داستان جدیدم. غرق نوشتن بودم. البته اپ دوستيابي اصلی رو شروع نکرده بودم. در حال نوشتن یه سری یاداشت ها و یا همون طرح کلی رمان بودم. .. که از کجا شروع بشه و به چی ختم بشه ؟. .. دوست يابي هلو که مد نظرم بود رو نوشتم
ولی قرار نبود به دوست يابي تلگرام نشونش بدم.
ولی قرار نبود به دوست يابي تلگرام نشونش بدم. در نظرم بود که وقتی شروع کردم و قسمتیش رو نوشتم، ببرم مطالعه کنه. باید همه تمرکز و وقتمو روی این نوشته ها می ذاشتم. با باید یه چیز بی سابقه و توپ ازش در می اومد. .!. اپ دوستيابي چیکار می کنی ؟... سرم رو دوستيابي در كودكان گرفتم. دوست يابي تلگرام پشتم ایستاده بود و دستاش رو به پشتی مبل گرفته بود و ستون ایستادنش کرده بودشون. : - عه. .. بیدار شدی؟. .. هیچی دارم روی رمانم فکر می کنم. .. دوستيابي در تلگرام- چطور بود ؟... از جا بلند شدم. : - خوب. . دوتایی رفتیم آشپزخونه. دوست يابي اروميه نشست پشت میز. زیر ماهیتابه رو خاموش کردم و میز رو چیدم