و در ادامه کم نیاوردم و برای دوستم کلی کالس گذاشتم ؛: - البته اگه بشه راهنمایی برای ازدواج رو راااضی کرد!!! خندید. محمد: - که اینطور!!! . . . باشه... آنچه یک دختر باید قبل از ازدواج بداند فرصت یه فکری براشون می کنیم... : - خب مگه االن چشه ؟... بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان محمد: - االن ؟... خب االن من یه کارای نیمه تمومی دارم... : - چی؟؟؟ راهنمایی برای ازدواج هوس کردم جوجه بنفش و سفیدمو گاز بگیرم! خودم رو کشیدم زیر پتو. قل خوردم و پتو کامال پیچیده شد دورم... عین دیوونه ها! : - دستت بهم نمیرسههه... راهنمایی ازدواج می بینیم!! صدای برخورد بارون با شیشه شدیدتر شد. سرمو بیرون آوردم.: - وای چه صداااایییی... راهنمایی برای ازدواج روزا که بارون میزنه به شیشه مون... به گردنم یه تکونی دادم و موهای جلوی چشمام رو پرت کردم عقب! : - آنچه یک دختر باید قبل از ازدواج بداند که شبه! خندید و تصحیح کرد.
راهنمایی ازدواج شبا که بارون میزنه
راهنمایی ازدواج شبا که بارون میزنه به شیشه مون... انگار نشسته اینجا پیشمون... قهقهه زدم.: - ببین جلو چطور نشسته پسر بد! . . . پاشو یه چی تنت کن بینیم! امشب بدجور شیرین میزدم! : | چشماش برق زد. دوباره خودم رو زیر پتو قایم کردم و باز قهقهه ام رو سر دادم. این آشتی هم با کلی خنده و شلوغ کاری به صبح رسید. صبح راهنمایی ازدواج رفت سرکار و منم طبق برنامم باید می رفتم پیش آقای موالیی و همین کار رو هم کردم. فصل هایی که آماده بود رو تحویلش دادم. تا اینجا که خیلی خوشش اومده بود از کارم و موقع تعریف کردنم از احساسم مثال می زد و می گفت که همه جور آدمیو اینهمه راهنمایی برای ازدواج موفق تحت تاثیر قرار می ده! حاال بین خودمون بمونه یکم زیادی تعریف می کرد، دیگه اینطوریام که نبود!
از خونه اش که بیرون اومدم نسیم پر سوزی صورتم رو نوازش کرد. نزدیکای اسفند ماه بود و هوا دیگه خیلی سرد!! از طرفی دلم نمی خواست برم خونه. حسش نبود. دلم میخواست پیش محمد می بودم. بدجوری هوس شیطنت به سرم زده بود. بارون، عطر نفسهات از دیشب بیشتر عاشقش شده بودم. حاال که نفساش دور و برم نبود، خنده داره ولی حس نفس تنگی داشتم. آخ... مرد من... ساعتها بود که فقط و فقط ذکر راهنمایی برای ازدواج موفق رو زبونم جاری بود. پرستیدنیه... این که هیچ وقت ازت نا راهنمایی برای ازدواج نمیشه و درست وقتی نا امیدترینی، امیدوارترینت می کنه. پرستیدنیه این که داشتنش جبران همه نداشته هاست. همه رو سیاهی کاری کارایی برات می کنه که از خجالت حتی نمی تونی موقع تشکر به آسمون نگاه کنی...
راهنمایی برای ازدواج موفق نمی شد!
پرستیدنی... یکم از راه رو طی کردم. نه! راهنمایی برای ازدواج موفق نمی شد! باید یکم سر به سر محمد می ذاشتم واال روزم شب نمی شد. سوار اتوبوس شدم و راه دانشگاهش رو پیش گرفتم. بین راه گوشیم زنگ خورد. محدثه... : - سلووووم... خانوم خانوماا... محدثه: - علیک سالم... می بینم که سرحالی... : - آره. .. مرسی محدثه به خاطر راهنماییت. محدثه: - بیخیال راهنمایی برای ازدواج موفق دلم... پس صلح و راهنمایی ازدواج برقرار شد... یه بارم باید شما رو تو این حال ببینم... دیگه آرزویی ندارم... هر دو زدیم زیر خنده.: - ولی من خیلی آرزوها برا تو دارم!!! محدثه: - عه ؟... آنچه یک دختر باید قبل از ازدواج بداند به همه آرزوهات برسیییییییییی... خنده مهمون لبام شد. محدثه: - بی شوخی زنگ زده بودم ازت بابت شام تشکر کنم..: