مامان یکم سرسنگین تر بود. سایت دوستیابی در استان خراسان شمالی اما مثل همیشه گرم گرفت و مسخره بازی درآورد. از کیوان خداحافظی و تشکر کردم. بعدش رفتیم خونه ی بابا، تنها جایی که کسی نمی گفت چرا اومدی، اونجا بود! سایت صیغه یابی استان خراسان شمالی دوستیابی بجنورد گوشه ی خونه با بالش و پتوی مخصوصش خوابیده بود.
عصرها عادت داشت بخوابه. احمد هم دوباره رفت بیمارستان، هنوز حالش سایت همسریابی استان خراسان شمالی خوب نشده بود. این رو بابا بهم گفت. کتم رو در آوردم و نشستم روی مبل تا خستگیم یکم دربره. مامان برام چای آورد، ازش تشکر کردم. کجاست؟ شبکه اجتماعی دوستیابی استان خراسان شمالي کنارم نشست: توی اتاقته. چای رو برداشتم و مزه مزه کردم. خوب بود، نه سرد نه داغ. بابا از همونجا، کنار تلوزیون پرسید: سایت دوستیابی در استان خراسان شمالی چه خبر بود؟
مثل همیشه، شلوغ و پر سروصدا! مامان: ناهار خوردی چیزی؟ آره یک ساندویچی چیزی خوردم. شما چه خبر؟ مامان آه کشید: چی چه خبر؟ شبکه اجتماعی دوستیابی استان خراسان شمالي زن و بچهش رو فرستاده خونه پدر زنش، خودشم نمیاد اینجا، زودتر باهم آشتی کنید! خوب نیست اینجوری امینم. خسته نگاهش کردم: یه چیزی میگی مامان سایت صیغه یابی استان خراسان شمالی!
مثل دوستیابی بجنورد باهام رفتار میکرد
طول میکشه. اگه بدونی چه قدر سر این کارهاش دردسر کشیدیم. بابا: تا حدودی حق داشت! نگرانت بود. چه حقی؟ شما که دیدین، مثل دوستیابی بجنورد باهام رفتار میکرد. انگار نه انگار خودم عقل و شعور دارم و... نچ، دوستیابی بجنورد! بلند شدم و تشکری بابت چای کردم و رفتم. در اتاقم رو که باز کر دم، دیدم پشت میزکارم خوابش برده، روی یک دفتر چند برگ. یکم به نوشته هاش نگاه کردم، یک جورایی داشت خاطره می نوشت.
لبخندی زدم و یکم تکونش دادم: سایت دوستیابی در استان خراسان شمالی پاشو اینجا نخواب اذیت میشی. پاشو خانم خوب. با نفس عمیقی که گرفت، سرش و بلند کرد و چشمهاش رو باز کرد: سالم! شبکه اجتماعی دوستیابی استان خراسان شمالي سالم شیرزن مملکت. به پشتی صندلی تکیه داد و نگاهم کرد، انگار هنوز لود نشده بود.
داشتم خواب میدیدم، یه خواب خوب. خندیدم: خیره ! رفتم روی تختم نشستم و مشغول درآوردن دوستیابی بجنورد شدم. بابا قراره سایت همسریابی استان خراسان شمالی رو اجاره بده برامون یه جای دیگه خونه بخره، خودمم یک پس اندازی دارم، فکر کنم بشه یه کاریش کرد. صندلی رو به سمت من چرخوند و چیزی نگفت. خب، چی شد؟ آهی کشیدم: فعال توی باقی میمونم؛ اما میخوام به زودی استعفا بدم.
حداقل تا وقتی که کمک های تو برای پاکسازی تکمیل بشه، برنامه ای داری؟ بی تفاوت گفت: آره سایت صیغه یابی استان خراسان شمالی دارم؛ ولی خب نیاز به همکاری داره، به نظرت امکان پذیره؟ چرا نباشه؟ با وجود کیوان سایت همسریابی استان خراسان شمالی راحتتره. برادرت در چه حالیه؟ مرخصی اجباری! حتی بابت تندروی هاش جریمه شده. ناراحت شد: حیف، سایت دوستیابی در استان خراسان شمالی بود که همیشه جدیت و ار ادهاش رو شبکه اجتماعی دوستیابی استان خراسان شمالي میکردم و خب، دوست نداشتم اینطوری بشه! لبخندی زدم: دلت مهربونه! من که هنوز نبخشیدمش. دوستت داره. میدونم ولی درست نشون نمیده دوست داشتنش رو. باز سکوت کرد. لباسم رو عوض کردم و دراز کشیدم روی تخت: روز سختی بود. ادامه دادم