خواست از در خانه خارج شود، که همانطور که گریه میکردم؛ گفتم: - باشه سایت همسریابی استان فارسی حائری... باشه؛
سایت همسریابی استان فارسی دوباره برگشت
من بچه ت رو به دنیا میآرم. نفس بابام رو، که من احمق با کارهام زمین گیرش کردم؛ نگیر. و با هق هق ادامه دادم: - خواهش میکنم. به سمتم چرخید و گفت: - حتی اسم اون یارو، امید و خواهرت هم نمیآری، ملتفت شدی؟ سریع سرم را به معنی باشه تکان دادم، و با صدا گریه کردم. سایت همسریابی استان فارسی دوباره برگشت، و روی مبل نشست. اینبار یه جوری نگاهم کرد که دلم لرزید. چشمانش انقدر خشمگین و ترسناک شده بود، که حتی آدم از نگاه کردن به آن ها خوف میکرد. چشمان امیدم، آرامش و امنیت بیشتری داشت. همیشه کنا رش خوشحال بودم وحس امنیت میکردم؛ ولی در کنار سایت همسریابی استان فارسی زبانان برعکس بود. با پاهای لرزان، خودم را به اتاق رساندم. بالش را روی دهانم گذاشتم، و از بی پناهی جیغ های خفه کشیدم. با سردرد شدیدی چشمانم را باز کردم، که صدای خندیدن یه زن را شنیدم، که سایت همسریابی استان فارسی زبانان را صدا میکرد، سایت همسریابی در استان فارس هم از ته دل میخندید.
اول فکر کردم خواب میبینم؛ ولی وقتی بلند شدم، و نور تلویزیون را در تاریکی تشخیص دادم؛
فهمیدم واقعی است. سایت همسریابی در استان فارس سیگارش خاموش نشده؛
سایت همسریابی استان فارس کشیده شد
سیگار دیگری روشن میکرد، و دود همه جا را پر کرده بود. به تصویر پخش شده از خودش و نازلی خیره شده بود. در تلویزیون، نازلی و سایت همسریابی در استان فارس کنار هم خوشحال بودند، و خنده هایشان انقدر از ته دل بود که آدم به خوشبختی شان غبطه میخورد. من هم، کنار راهرو، روی زمین نشستم وغرق شدم در خاطرات خودم. چرا با آبرویم بازی کرد و من را بین فامیل سکه یه پول کرد؟ ولی نمیدانم چرا حتی با نامردی که در حقم کرد، هنوز هم دوستش دارم! نگاهم به سمت سایت همسریابی استان فارس کشیده شد؛ کمی که جلو آمد بوی نوشیدنی بینی ام را پر کرد. فقط در این اوضاع، مستی سایت همسریابی استان فارس را کم داشتم، که اون هم اضافه شد. کمی خم شده بود، و صورتش را برابر صورتم قرارداده بود؛ و چشمانش تمام اجزای صورتم را رصد میکرد. سایت همسریابی در استان فارس، که مانع شد و گفت: - چی تو نگاهتِ که حالم رو خوب میکنه؟ احساس کردم روی سرم دوشاخ سبز شد؛ این سایت همسریابی استان فارس است که دارد این حرف ها را میزند!