ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل اوا
اوا
38 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل محمد
محمد
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل شایان
شایان
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل تینا
تینا
35 ساله از شیراز
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل ندا
ندا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل پریا
پریا
37 ساله از سنندج
تصویر پروفایل مسعود
مسعود
40 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل سونیا
سونیا
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
33 ساله از تهران

سایت دوستیابی در استان تهران چند عضو فعال دارد؟

کمی خیره سقف شدم ولی کمی بعد از جا برخواستم و به سمت پذیرایی رفتم. سایت دوستیابی در استان تهران تو آشپزخونه مشغول پخت غذا بود و وسایل جمع میکرد.

سایت دوستیابی در استان تهران چند عضو فعال دارد؟ - سایت دوستیابی تهران


دوستیابی در استان تهران

وارد خونه شدیم و به سمت اتاقم رفتم. در اتاقم رو باز کردم و روی تختم دراز کشیدم، بعد از دوماه روی تخت خودم میخوابیدم، دوماه که بد بیاری همینجوری پشت سرهم داره واسم میباره و یه روز خوش ندیدم.

عرق روی پیشونیم خشک شده بود.

و سرم درد میکرد چشام رو بستم وبه خواب عمیقی رفتم. نسیم خنکی که از پنجره تو اتاقم میآمد صورتم را نوازش کرد و مرا از خواب بیدار کرد. همه جا روشن شده بود یعنی من تا صبح خوابیده بودم! کمی خیره سقف شدم ولی کمی بعد از جا برخواستم و به سمت پذیرایی رفتم. سایت دوستیابی در استان تهران تو آشپزخونه مشغول پخت غذا بود و وسایل جمع میکرد.

که سایت دوستیابی در استان تهران به سمت من نگاه کرد

سلامی گفتم که سایت دوستیابی در استان تهران به سمت من نگاه کرد و سپس گفتم: - چیکار میکنی؟

دارم واسه مامان غذا میبرم. توهم تو خونه بمون و استراحت کن منم زودی میآم. همان طور که وسایل رو جمع کرد و از آشپزخونه خارج میشد گفت: - راستی به سایت دوست یابی خبر دادم برگشتی شمارش رو رو دفترچه تلفن نوشتم واست یه زنگ بهش بزن!

و دستش رو به معنی تکان دادو رفت.

سلانه سلانه به سمت تلفن رفتم و چند بار شماره رو گرفتم و قبل اینکه بوق بخوره از هیجان قطع کردم. ولی بعد شماره را گرفتم و منتظر موندم تا بردارد. صدای گرم کانال دوست یابی با شماره تلفن در گوشم پیچید. با محبت گفت: - حوری خودتی؟

ضربان قلبم اوج گرفت و با لبخند گفتم: - آره خودمم. کجایی کانال دوست یابی با شماره تلفن، باید باهات حرف بزنم.

باشه عزیزم تو هرجا بگی بریم اونجا منم حرف واسه گفتن زیاد دارم! - باشه پس کانال دوست یابی با شماره تلفن من وقت ندارم سه ساعت دیگه پاشو بیا اینجا. - باشه خانومم. با شنیدن کلمه خانومم لبخندم پر رنگ تر شد ولی صدای آیفون نگذاشت به حرف زدن ادامه بدم و بعد سرسری قطع کردم. پشت آیفون تصویر عمه ز یبا و سعید بود. یا الان به اینا چی بگم! بهتره باز نکنم در رو تا سایت دوستیابی در استان تهران بیاد آره این فکر خوبیه. با همین فکر از آیفون فاصله گرفتم و به سمت تلویزیون رفتم و یکم فیلم دیدم بعدشم زنگ زدم وحال بابا رو پرسیدم. امروز ربات دوست یابی تهران میآد، با شنیدن اسمش قلبم در سینه ام بی قراریش رو شروع کرد و باعث شد فقط بخندم. زود رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم، بعدش هم صورتم رو اصلاح کردم الان دوماه بود که دست به صورتم نزده بودم و ابروهام پر شده بود، اگه بگم میخوام بخاطر ربات دوست یابی تهران از خانوادم بگذرم بهم فوش نمیدید که، چون همین کار رو میکنم، مثل سایت دوستیابی در استان تهران ساز و دهل میگیرم دستم و اینبار بلند اعتراضم رو میگم نه با فرار! بعدم یه آرایش ساده کردم، چقدر ماه شدم!

کسی که لوازم آرایشی رو ساخت بشم، ببین چه جیگری کرد من رو، البته جیگر بودم!

یکی بیاد من رو جمع کنه! عطر خوشبوم رو هم روی لباسم خالی کردم و به پایین رفتم. آیفون به صدا در آمد و با دیدن چهره سایت دوستیابی استان تهران با هیجان به سمت حیاط رفتم تا خودم در رو باز کنم و همین کار رو هم کردم با هیجان به سمت در رفتم، باز شدن در همانا و در آغوش کشیدن سایت دوستیابی استان تهران همانا. اشک هایم باز جاری شدند و من چقدر دلتنگش بودم. در همان طور باز مانده بود و سایت دوستیابی استان تهران خواست در رو ببنده که یکی پاش رو لای در گذاشت و من سرم را از سینه سایت دوستیابی راحت برداشتم و چهره برزخی آروین رو دیدم.

در آغوش سایت دوستیابی راحت بودم

با چشم هایی که آدم خوف میکرد، سرتا پایم را نگریست و با دستش در رو هل داد و وارد حیاط شد. چشمانم گرد شدند آروین اینجا چیکار داره نکنه سرکوچه کشیک میداده! به من نگاهی انداخت که در آغوش سایت دوستیابی راحت بودم و قصد رها کردنشم نداشتم.

سایت دوستیابی راحت با عصبانیت نگاهش میکرد و همان طور باخشم گفت: _عوضی آشغال مگه اینجا طویلس! ؟

همینجوری سرت رو انداختی پایین میآی تو! آروین دستش را مشت کرد و این یعنی دارد تمام سعی اش را میکند مشتش را در دهان سایت دوست یابی نکوبد. آروین با دندان های قفل شده ش غرید: - آخه دیدم یه گاوی پاش رو گذاشت اینجا منم شک کردم که طویلس یا نه؟ سایت دوست یابی با داد گفت:

مطالب مشابه