هنوزم باورم نمیشد که همه چی ختم به خیر شده. یه چیزی که آزارم میداد، مرگ بابای سایت دوستیابی در استان زنجان بود. نه به خاطر حسی مثل عذاب وجدان، نه... خیلی هم خوشحال بودم از این که موجود کثیفی مثل شاهرخ، وجودش از زمین پاک شده؛ فقط به این خاطر که فکر میکردم سایت دوستیابی در استان زنجان تو فکر وخیال خودش، من رو مقصر مرگ باباش میدونه. با اینکه تا حالا چندین و چند بار بهم گفته بود که همچین فکری نمیکنه. کسی که شش نفر رو بیگناه و تقصیر کشته، اعدام کمترین مجازاته براش.
اگه من به دستش کشته میشدم، هفتمین نفر بودم؛ اما با اعدام کردنش، اون هفتمین نفر خودش شد. این مدت یه چیزی رو هم فهمیدم. مامان میگفت وقتی من به دنیا اومدم، ساعت هفت بوده. حالا بهتر میتونستم معنی تموم ساعت هفتای زندگیم رو بفهمم. سایت دوستیابی در استان زنجان اومد سمتم. سایت همسریابی زنجان، دختر خاله مهتاج که کنارم وایساده بود، در حالی که با بادبزن، خودش رو باد میزد، به نیمرخ سایت دوستیابی استان زنجان چشم دوخت ببخشید شما دماغتون رو عمل کردید؟
سایت دوستیابی استان زنجان نگاهش رو ازم گرفت
سایت دوستیابی استان زنجان نگاهش رو ازم گرفت و خیره شد به سایت همسریابی زنجان. با تعجب گفت نه، هیچ عملی ندارم. خوشم نمیآد. سایت همسریابی زنجان لبخند به ل**ب برجستش نشوند آهان. سایت همسریابی رایگان زنجان دانشجوی روانشناسی بود. مامانم میخواست برا سایت همسریابی رایگان زنجان نشونش کنه؛ ولی آرمان قبول نمیکرد و میگفت دلش جای دیگه گیره. خیلی خوب میدونستم عاشق سایت دوستیابی استان زنجان شده. خودم به شخصه سایت همسریابی زنجان رو واقعا دوست داشتم. هیچی کم نداشت...
هم خوشگل بود، هم با اخلاق، هم فهمیده. سایت دوستیابی در استان زنجان رو کرد سمتمون و با صدای تو دماغی گفت من بدون هیچ عمل جراحی، زیباترین دختر دو هزار هیژدهم! بعد قر و فری به خودش داد حسودای پلاستیکی! زدم زیر خنده ای بمیری! با صدای سایت همسریابی رایگان زنجان سرم چرخید سمتش. جلوی یه پسر بچه ششهفت ساله وایساده بود.
صداش رو یه کم نازک کرد خاک بر سرم! سایت دوستیابی استان زنجان پقی زد زیر خنده که آرمان، با همون لحن زنونه ادامه داد هوی بچه! حالا قورباغه میآری تو مجلس عروسی خواهر من؟
پسر بچه با تخسی شیشه استوانهای رو که یه قورباغه کوچیک دستش بود، پشتش قایم کرد و گفت داشتیم میاومدیم، تو همین شیشه پیداش کردم. مال خودمه. سایت همسریابی رایگان زنجان قدمی به سمتش برداشت و رو پنجه پا نشست جلوش و دست راستش رو گذاشت رو شونه راست پسربچه. با ابرو اشاره انداخت به شیشه پشت پسر بچه اون وامون َده ره بریز بیرون؛ بذار یه کم باهاش حرف بزنیم، ببینم نره یا ماده.