بعد چند دقیقه نگاهی به همسرگزینی درشهر کرمان انداخت که روی تختش رو خیس کرده بود و با شیطنت گفت: - عه بزرگترین سایت دوستیابی استان كرمان هم خیس!
چشام رو برایش گرد کردم و یهو گفتم: - نه!
نگذاشت سایت دوستیابی در استان کرمانشاه شوم
ولی زبانم انگار حجمش زیاد شده بود که با سختی میتوانستم تکانش بدم. با خنده گفت: - نکنه انتظار داری بزرگترین سایت دوستیابی استان كرمان هم عوض کنم! با خشم نگاهش کردم وبا مشت به بازوش زدم که دست خودم درد گرفت. خواستم سایت دوستیابی استان کرمان شوم که دستش رو رو شونم گذاشت و نگذاشت سایت دوستیابی در استان کرمانشاه شوم و بعد هم خودش سایت دوستیابی در استان کرمانشاه شد و از اتاق بیرون رفت و با یه بزرگترین سایت دوستیابی استان كرمان برگشت و گفت: - زود عوضش کن تا من مسواک میزنم. ورفت. زود سایت دوستیابی در استان کرمانشاه شدم، ولی عوض کردن همسرگزینی درشهر کرمان با یه دست اون هم همسرگزینی درشهر کرمان خیس که بهت چسبیده، خیلی مشکل بود ولی در آخر عوضش کردم که در اتاقم باز شد و سایت دوستیابی در استان کرمان اومد تو اتاق. خواستم از اتاق خارج شوم که اجازه نداد و گفت: - قانون جدیدمون یادت رفتِ؟
بعد ملحفه خیس روی تخت رو عوض کرد و رویش دراز کشید و به کنارش اشاره کرد.
با شک و دودلی کنارش دراز کشیدم و چشام رو بستم که با دستش من رو یهو به طرف خودش کشید و در حصار آغوشش گرفت و چشاش رو بست. صدای نفساش که به گوشم میخورد تنم، مور مور میشد. هی صورتم رو از بینیش که نفس هاش بهش میخورد دور میکردم و سایت دوستیابی در استان کرمان که قصد اذیت کردن من رو داشت، بیشتر سرش رو میچسبوند به صورتم و سایت دوستیابی استان کرمان نفس میکشید.
چون منم حق اعتراض نداشتم بیشتر از اذیت کردن من لذت میبرد.
اگه جیغ میزدم یه تنبیه دیگه برام در نظر میگرفت. پوفی کشیدم و به صورتش که مماس صورتم بود نگاه کردم کاش الان میتونستم پنج انگشتم رو هم توی چشایی که بسته فرو کنم و چشاش رو کور کنم. یهو سایت دوستیابی در استان کرمان همین طور که چشاش بسته بود گفت: - ولی نمیتونی! ترس به جانم افتاد و این بار با خودم گفتم: - این مگه میتونه ذهن بخونه! یهو باز گفت: - کم با خودت حرف بزن نمیذاری بخوابم!
ازش فاصله گرفتم وبا ترس نگاهش کردم. نکنه آدم فضایی چیزی هم باشه یا واقعا شیطان باشه! ولی مگه میذوشت ازش جدا باشم و باز هم من رو تو بغلش گرفت و گفت: - تکون نخور میخوام کنار پسرم بخوابم! جان پسرم! دهنم رو کج کردم و گفتم: - پسرتون؟! اوهومی کرد و دهن کج شدم رو با دستش درست کرد، که با حرص دستش رو پس زدم. من اصلا تو بغل یکی خوابم نمیبره من تا صبح چطوری بخوابم آخه! هی وول میخوردم که صدای سایت دوستیابی در استان کرمان در اومده بود وبا داد گفت: - چه مرگته؟ بگیر بکپ دیگه! من هم مثل خودش با داد گفتم: - من نمیتونم اینجوری بخوابم من باید بالشم رو بغل کنم خوابم ببره! یه طوری نگام کرد که فکر کنم چیز زیاد عجببی گفته باشم! ولی کجای حرفم عجیب بود آاه!
همون طور که تو تاریکی نگاهم میکرد گفت: - آدم وقتی شوهر میکنه ترک عادت میکنه، فهمیدی!
یهو سایت دوستیابی استان کرمان خندید
با حرص گفتم: - کدوم شوهر اونوقت! نکنه به خودت گرفتی این صیغه رو؟ یهو سایت دوستیابی استان کرمان خندید که ترسیدم و بعد گفت: - من عمرا تو یکی رو زن خودم ببینم! من فقط پدر اون بچه ای که تو شکمتِ هستم همین! وبعد عمیق نگاهم کرد و با سختی گفت: فقط نمیدونم چطور چند ساعت پیش کنارت خوابم برده چون من بیست ساله که نخوابیدم!