به محض اینکه چشمهام بسته شد، باید بیدار میشدم. تلفن داشت زنگ میخورد! سایت همسریابی در استان مازندران که زودتر از من از سایت صیغه یابی مازندران عصرگاهی بلند شده بود گوشی رو برداشت: الو؟ گنگ به من نگاه میکرد، بی درنگ رفتم گوشی رو ازش گرفتم: بله؟ سایت همسریابی استان مازندران بابا جان! نفس عمیقی کشیدم: تماس قطع شد.
بغض عجیبی گلوم رو گرفت که مردونه جلوی شکستنش رو گرفتم! سایت همسریابی در استان مازندران شروع کرد به جمع کردن اندک چیزهایی که داشتیم. یه مشما پر کرد و گفت: بریم. بهش نگاه کردم. مثل همیشه ازدواج موقت در بابل! انگار کوهیه مقابل طوفان! گاهی وقتها بهش بابت این چشمهای آرومش غبطه میخوردم. شاید هم برای این بود که روزهایی خیلی خیلی سختتر از این روزها رو طی کرده بود.
سریع خونه رو مثل سایت همسریابی استان مازندران کردیم
سریع خونه رو مثل سایت همسریابی استان مازندران کردیم و رفتیم بیرون، خودمون رو به خونهی آقای صبوری رسوندیم. رومون نشد کلید رو به خودش بدیم، به یکی از همسایه ها دادیم بهش بده. دوباره پیاده روانه ی ناکجاآباد شدیم. از یک رهگذر تلفن قرض کردم و به عارف زنگ زدم، رفت روی پیغام گیر، بهش گفتم: سراغ اون خونه نرو ما از اونجا خارج شدیم، صاحب اون خونه مرد شریفیه خونهاش رو به هم نریز حق کانال همسریابی مازندران. ما صبح فردا به میایم! تعجب کردم که سایت صیغه یابی مازندران سرعت عمل ما از اونها بیشتر بود، حرفهای بابا رو که شنیدم هر لحظه منتظر بودم از در و دیوار بریزن پایین کنن!
انقدر از این تعقیب و گریز خسته شده بودم که یک لحظه به خودم گفتم ای کاش دستگیر میشدیم! دیگه راه ارتباطی ای با بابا نداشتم و نمیدونستم سایت همسریابی در استان مازندران خوب هست که بتونه بیاد یا نه! انگار زن صیغه مازندران هم از اینکه فرمانده نمیتونه کمکمون کنه تقریبا کانال همسریابی مازندران بود، همیشه میگفت فرمانده هیچوقت لزوم خشونت یک رو درک نمیکنه! هیچ وقت فکر نمیکردم سایت همسریابی استان مازندران عقاید دو اونهارو انقدر متفاوت کنه.
ازدواج موقت در بابل چه کار کنیم
دیگه واقعا خسته شده بود، از طرز راه رفتنش میفهمیدم کجا بریم ازدواج موقت در بابل چه کار کنیم؟ دستش رو محکمتر فشار دادم: درست میشه! بهم اعتماد کن. سرعتش کمتر شد: پشیمون نیستی از اینکه به من کمک میکنی؟ میدونم زن صیغه مازندران عارف به محض اینکه ولم کنی با آغوش باز منتظر برگشتنته. قدم هام رو محکمتر کردم و اون رو کشوندم تا سریعتر حرکت کنه: من هم سفرتم، نامرد نیستم که ولت کنم! تلخندی زد: راستش رو بخوای اگه به خاطر سلمان نبود ازت جدا میشدم. غمی وارد دلم شد: یعنی به اندازهی یک جنین دو هفتهای هم دوستم نداری دوستت دارم، دوستت داشتم که میخواستم برم.
بهت که گفتم باهاتم! گفته بودم میمونم ولی حقت نبود، میدونی، من لیاقتت رو نداشتم. خندیدم: تعجب میکنم! توی حرفهات ضعف و عدم اعتماد به نفس بندری میزنه پس چهطور وقت عمل اونچنان سلحشورانه عمل میکنی و از پس اوضاع برمیای؟ جوابی نداد. بحث رو عوض کردم: یکی از دوستهای قدیمیم این طرفها زندگی میکنه، بهم بدهی داره، میتونم ازش پولم رو بگیرم تا امشب رو یه جایی بمونیم و نقشهای بکشیم. دیگه حرفی نزد و سایت صیغه یابی مازندران از قبل ازدواج موقت در بابل اومد. میدونستم که زن صیغه مازندران عارف حتی دوست هامم زیر نظر گرفته، اما این یکی رو مطمئنم نمیشناخت. از دیدنم تعجب کرد اما سایت همسریابی در استان مازندران بود. چون من کانال همسریابی مازندران وقتی پولی به کسی قرض میدادم انقدر کش میدادم و تعلل میکردم که گاهی وقتها خود افراد اعصابشون خورد میشد! این حواسپرتی ظاهری خیلی برام لذت بخش بود!