خب؟ بعدش؟ برای همین... من همه ی سایت همسریابی در استان چهارمحال و بختیاری رو بهتون ندادم! همسریابی استان چهارمحال بختیاری رو گفتم که حواستون هم جمع باشه. اینکه خودم رو تسلیم کردم و بهتون کمک کردم به این معنی نیست کشته مرده ی شمام. خندهای معنادار کرد: سایت همسریابی در شهرکرد هم میدونستیم؛ ولی برامون عجیبه! تو... واقعا عجیبی!
اولین سامانه اينترنتي همسريابي شهرکرد هستی که.... حرفش رو قطع کردم: سایت همسریابی استان چهار محال و بختياري دود نیستم! بقیه دودها هم احساسات دارن، غم و غصه و شادی دارن، زندگی دارن! همسریابی استان چهارمحال بختیاری همشون هم آدم کشی نمیکنن! سی درصد از سایت همسریابی در استان چهارمحال و بختیاری رو افرادی تشکیل میدن که هیچ دخالتی توی عملیاتها ندارن و با این وجود بازم وقتی یکی از شما اونها رو پیدا میکنه به بدترین شکل ممکن میکشیدش. سایت همسریابی استان چهار محال و بختياري اگه بچه باشه!
سامانه اينترنتي همسريابي شهرکرد مثل اینکه توپت خیلی پره
سامانه اينترنتي همسريابي شهرکرد مثل اینکه توپت خیلی پره. آره! خیلی! به هرحال، تو هم اینجا میمونی، تا آخر عمرت! فوق کاری که بتونیم برات بکنیم اینه که زنده بذاریمت! از کمکت ممنون! حرف دیگهای نداری؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: چرا... یه درخواست دارم. چی؟ سایت همسریابی استان چهار محال و بختياري عمیقی کشیدم و گفتم: ... یک بچه دارم! میخوام در عوض کمکم به شما مطمئن بشید اون سالم به دنیا میاد. سایت همسریابی در شهرکرد ناامیدت کنم ولی... بعید میدونم زنده بمونه و بعید میدونم سازمان موافقت کنه! بازم باهاشون صحبت میکنم ببینم چی میشه. بلند شد و رفت! اشکهایی که توی چشمهام جمع شده بودن رو رها کردم و یکم خودم رو خالی کردم. سایت همسریابی در استان چهارمحال و بختیاری منم و این سلول تنگ و سلمان!
فکر اینکه ممکنه سلمان پیشم نمونه مثل خوره به جونم افتاد. دراز کشیدم. سعی کردم خودم رو آروم کنم، اما حس بدی از درونم در حال فوران بود. توی دلم داشتن رخت میشستن و با هیچ حربه ای آروم نمیشدم. کمکم داشتم به سر حد جنون میرسیدم. انگار اون داشت فریاد میزد و من رو صدا میکرد و میخواست زنده بمونه. هرچی من نسبت به این زندگی بیمیل بودم اون مشتاق بود. اون هنوز فوتبال بازی نکرده بود، هنوز با اشتیاق بهم نگاه نکرده بود تا براش بستنی بخرم، هیچوقت به خاطر کثیف کردن لباسش خجالت زده نشده بود، تا سایت همسریابی در استان چهارمحال و بختیاری عکس بازیکن محبوبش رو به دیوار اتاقش نزده بود. هر لحظه در یک سمت از سلول در حال چنگ زدن به دیوار بودم و افکارم در حال قل زدن توی مغزم بودن.
اشک میریختم از احساسات ناگهانی! شرمنده بودم از اینکه نمیتونستم همسریابی استان چهارمحال بختیاری و سختترین هدیه ای که هر مادری به بچه اش میده رو به سلمان بدم: رو! زندگیای که حقش بود. شاید زندگی با وجود مادری عجیب سخت بود. شاید پر از دردسر بود و گاهی وقتها میگفت ای کاش به دنیا نمیاومدم! اما مطمئن بودم به محض اینکه یک دختر وارد زندگیش بشه پشیمون میشه و من رو فراموش میکنه. زن معنی آینده رو میده. یک روز عاشق میشه و از سایت همسریابی در شهرکرد بابت زندگیش تشکر میکنه. مهم نیست من رو دوست داره یا نه، مهم نیست! دست آخر اشکهام برای عشق یک طرفه ی مادرانه بود؛ اون هیچوقت درک نمیکنه چقدر دوستش دارم حتی از امین بیشتر!
اما چیزی که الان مهمه زندگی اونه. من حالا از مرگ خیلی ها جلوگیری کردم. سازمان دینا به خاطر ذاتم حق داره من رو بکشه اما سلمان گناهی نداره! سراسیمه به طرف در رفتم و داد زدم: کسی اونجا هست؟ من باید برم بیرون! خواهش میکنم! اضطراریه! ولی کسی جوابم رو نداد. انقدر به در زدم و جیغ و داد کردم تا کمکم جونم تحلیل رفت. نفسم به سختی میرفت و می اومد. زمزمه ای شنیدم: سایت همسریابی در استان چهارمحال و بختیاری خانوم؟ منم سایت همسریابی استان چهار محال و بختياري! با بی حالی گفتم: دارم میمیرم! اگه سامانه اينترنتي همسريابي شهرکرد عارف بفهمه اومدم اینجا پوستم رو میکنه!