ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل تینا
تینا
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل داود
داود
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل جانان
جانان
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهروز
بهروز
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل امین
امین
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
32 ساله از ری
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
34 ساله از شهریار

سعید شهروز کیست؟

دوست داری ؟ سعید شهروز دلم گرفته بله خیلی!! رو به عاطفه کردم.: - پس داداشش کجاست ؟... بارون، عطر نفسهات سعید شهروز دلم گرفته ریمیکس وااای خیلی بچه با غیرتیه

سعید شهروز کیست؟ - سعید شهروز


تصویر سعید شهروز کیست؟

دلم نیومد اعتراض کنم. عاطفه بردمون تو اتاق و یه عالمه پارچه و وسایل گذاشت مقابلمون. سعید شهروز اینارو سعید شهروز دلم گرفته گرفته... گفتم محدثه عروسک نمدی بلده... وسایلشو تهیه کرد!! : - چی درست کنم برات خاله جون ؟ ضحی: - زرافه... : - چشممممم... سعید شهروز دلم گرفته ریمیکس نقاشیش با من!!! مشغول ساخت و ساز شدیم.: - داداشیتو خیلی دوست داری ؟ سعید شهروز دلم گرفته بله خیلی!! رو به عاطفه کردم.: - پس داداشش کجاست ؟... بارون، عطر نفسهات سعید شهروز دلم گرفته ریمیکس وااای خیلی بچه با غیرتیه! . . .

آخرشم سعید شهروز بادانشگاه صحبت کرد

به هر ترفندی متوسل شدیم نیومد پیش ما بمونه! . . . آخرشم سعید شهروز بادانشگاه صحبت کرد تا فعال این یه ماه رو تو خوابگاه بمونه... رو به ضحی کردم.: - دلت براش تنگ شده ؟ سعید شهروز دلم گرفته آخه خیلی دوستش دارم... : - عیب نداره خاله جون... هر روز میاد بهت سر میزنه... بعد اینکه خونتونو خوشگل کرد می برتت همیشه با هم می مونین!! خندید. بعد از مدتی سکوت، بین کار ماجراهام با سعیدو برا عاطفه تعریف کردم. که همش گیر میده و این حرفا! بحث داغ بود که صدای آقای نصر مانع ادامه اش شد؛ محمد: - سالم عرض شد. سعید شهروز غزلک بابا یه ربعه اینجاییم! هیچکی توجهی بهمون نمی کنه!! . . . یعنی واقعا نفهمیدید؟! خندیدن دوتاشون. بلند شدیم و سالم احوالپرسی کردیم. ضحی پرید بغل آقای نصر. عاطفه: - سعید شهروز دلم گرفته راسی یه ربعه اینجایید ؟! . . .

همین سعید شهروز اومدیم

محمد: - نه بابا جو میده! همین سعید شهروز اومدیم... چرا چادر نماز سرته؟! عاطفه: - عه وا هنوز در نیاوردمش؟! همه خندیدن. محمد: - بیا یه رقیب عشقی دیگم پیدا شد!!! و به ضحی نگاه شیرینی کرد. اینبار من و سعید شهروز غزلک بودیم که خندیدیم و سعید شهروز قسم لبشو به دندون گرفت. ضحی رو زمین گذاشت و سعید شهروز قسم رو کشید بیرون. محمد: - راسی گفتم رقیب عشقی یادم افتاد... بیا که با دستای خودم خودمو بیچاره کردم رفتیم بیرون. یه گلدون خوشگلی براش خریده بود. سعید شهروز خورشید خانم: - محمممممد.... بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان همه تحت تاثیر قرار گرفتن!! علی: - سعید شهروز بسه اینقد منو سوز به دل من نکنید خو! . . . محمد: - تو یکی که حقته! بکش تا بفهمی اینقد ناز نکنی!! علی ابروهاشو باال انداخت و به محمد اشاره سکوت کرد. چه حال و هوای قشنگی داشت خونشون. حالمو خوب می کرد! : - خب با اجازه من دیگه برم خونه... عاطفه: - عی بابا...!!! کجا آخه ؟...

خب شامو بمون پیش سعید شهروز غزلک...: - نه نه فدات... دیگه برم... از صبح هیچکاری نکردم مامان دیگه صداش درمیاد... سعید شهروز خورشید خانم: - بعله!. . . سعید شهروز قسم دوست کدبانویی داریم ما... دستشو کشیدم. بیا بریم ادامه عروسکو بگم چطور تمومش کنی... تو اتاق براش توضیح چگونگی سرهم بندی کردن رو بش دادم و بعدش هم با خداحافظی از همه رفتم. فقط لحظه آخر لبخند موزیانه ی سعید شهروز دلم گرفته ریمیکس رو دیدم. البته که سرش پائین بود ولی حس می کردم مدام داره به خاطر اولین برخورد، مسخرم می کنه و لجم می گرفت. عاطفه تا پای پله ها بدرقم کرد. عاطفه: - میخواستم شام علیو نگه دارماااا...: - اتفاقا به خاطر همین نموندم!!! خندید.: - سعید شهروز غزلک اون از سرت در بیار فهمیدیم خوندی!! برام زبون درازی کرد.

مطالب مشابه