ریختم به هم. تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده برش گردونم. وقتی با کانال زنان صیغه ای در قزوین رئیس و جکسون روبه رو شدم، با اونها و افرادشون درگیر شدم. از زن صيغه اي در قزوين خواستم برگرده. گفت میخواد بمونه و به تو کمک کنه. گفت که از من متنفره. قطرات سیاهی از چشمهاش می ریخت. همسر صیغه ای در قزوین غم رو به وضوح تو چهره کسی ندیده بودم. و خودم، خشک شده بودم سرجام مثل میخ. هیچ چیز نمیتونستم بگم!
زنان صیغه ای در قزوین: من نمیتونستم
زنان صیغه ای در قزوین: من نمیتونستم بذارم پیش تو بمونه وقتی نمیتونی زندگیش رو تضمین کنی! خانم صیغه ای در قزوین رو بدون من بیمرام نیستم که بخوام با همسر کس دیگهای ارتباط داشته باشم یا بخوام به زور چیزی رو بهش تحمیل کنم. من مثل شما آدما نیستم! داد زد: پس دیگه سایت زنان صیغه ای در قزوین نیا! من قول مردونه میدم که مثل خواهرم آرام دوستش داشته باشم. میذارم هرجور خواست زندگی کنه. زنان صیغه ای در قزوین کن بچه قبول کن نمیتونی دیگه این عکس زنان صیغه ای در قزوین نگهش داری! عقب عقب میرفت و اشکهای سیاه میریخت. به خودم اومدم و داد زدم: نه! برش گردون! من... اخمی کرد: تو چی؟
تو یه انسانی و اون یه دوده. میخوای به خاطرش آبروی خودت و شغل خودت رو به باد بدی؟ من و تو باهم دشمنیم! متوجه هستی؟ بیا زن صيغه اي در قزوين مبارزه کنیم. اینکه کانال زنان صیغه ای در قزوین پیش تو باشه همسر صیغه ای در قزوین نیست. نه؟ تلخندی زدم: اون دیگه نمیخواد دود باشه! خواهش میکنم! زانو زدم: شده دستش رو بگیرم و ببرمش یه جای دور. بذار پیش خودم باشه. خندید. وقتی به خاطر یه نفر، همه اعتقاداتت و وظایفت و غرورت رو زمین زدی و از من زن صيغه اي در قزوين کردی، مطمئن شدم که تصمیمم درست بوده. تو هنوز هیچی از این دنیا نمیدونی.
نفسم رو کم کم بیرون دادم: نه! تو متوجه نیستی! تو همه چیز و همه کس رو به خاطر خودت میخوای. ولی من داشته ها و نداشته هام رو به خاطر زنان صیغه ای در قزوین میخوام! عکس زنان صیغه ای در قزوین... واقعا گریه کردم: کسی توی این دنیا بعد از خانم صیغه ای در قزوین مراقبش نیست. کسی درکش نمیکنه. من اون رو بیشتر از خودش میشناسم! سرش رو کج کرد: واقعا؟ پس میشه بگی چه مدته میشناسیش؟ یا عکس زنان صیغه ای در قزوین میدونی چرا قدرت بین دودها رو کنار گذاشت تا دوباره یک انسان بشه؟ یا هیچ وقت بهش فکر کردی چرا دود شده؟ سکوت کردم تو چیزی ازش نمیدونی. حتی چیزی از من نمیدونی. پس به زندگیت برگرد و راضی باش به رضای همون خانم صیغه ای در قزوین که می پرستیش!
شمرده شمرده قدم زد، از کنارم رد شد و از در بیرون رفت. مات به جلوم زل زده بودم. نفهمیدم چقدر اونجا موندم. یه حسی بدی پیدا کردم. سوره ناس خوندم. سردرد بدی بهم حمله کرد. گیج و منگ بودم. بلند شدم و رفتم بیرون. نمیدونم چی بود که داشت ذهنم رو کنترل میکرد. جادو بود؟ همون حیله هایی که دودها استفاده میکنن؟ نه! باز هم گیج و منگ بودم. نفهمیدم چجوری خودم رو به خونه خودمون رسوندم. خیلی شلوغ بود. از بین جمعیت رفتم تو. فکر کنم برای برگشتن سایت زنان صیغه ای در قزوین جشن گرفته بودن. با لباسهای مشکی؟
صبر کن، کی صبح شده بود؟ من توی زمان گیر کرده بودم؟ خانم صیغه ای در قزوین تا خود صبح گم شده بودم؟ چم شده؟ چرا صدای زنان صیغه ای در قزوین میاد؟ این صدای زن صيغه اي در قزوين خوندن باباست؟ چرا ؟ چرا مگه چی شده؟ از بین جمعیت خودم رو رسوندم داخل خونه. با دیدن من بعضیها گریهشون شدیدتر شد. بهت زده رفتم جلو. کنار جسمی که روش همسر صیغه ای در قزوین سفید انداخته بودن. به اون سمت رفتم و عکس زنان صیغه ای در قزوین رو کنار زدم. کسی جلوم رو نگرفت. مات مونده بودم. یه حیله برای اینکه تظاهر کنن همسر صیغه ای در قزوین مرده. کانال زنان صیغه ای در قزوین.