محدثه: - تو صبحونه ها هم بیا.. . عشق از همین االن شروع کناااا.. . دفعه بعدی که همو دیدیم خبرشو بهم بده.. .: - حتما.. . مرسی که باهام حرف زدی.. . محدثه: - وظیفه بود عشق تو بسه منه.. . من دیگه برم.. . همو بوسیدیم و خدافظی کردیم. در رو بستم. خودم رو تو آیینه رختآویز کنار در بر انداز کردم. قلبم تند تند می زد. عشق که در میزنه بار اولمه با محمد تنهام. خیلی وقت بود که حتی بغلمم نکرده بود و من.. . مثل بچه ای که برای بغل مادرش دست و پا می زنه، بی قرارش بودم. عشق زندگی من بود.. . رفتم سمت هال. داشت پوستهای میوه رو توی یه بشقاب خالی می کرد. آخه من قربونت برم تو رو چه به این کارا.. . عزیزم.. . پیش دستی رو ازش گرفتم و گذاشتم روی میز.
عشق تو بسه منه این کارا
عشق تو بسه منه این کارا عشق که در میزنه ماسنشستم. دستشو کشیدم و نشوندمش. چشماشو به میز دوخته بود و نگاهم نمی کرد.: - شوملِ خوشگلم خسته نباشهههه.. . عشق مرسی.. . خم شدم تا جوراباش رو از پاش دربیارم. دستمو گرفت و محکم به حالت اول نشوندم. با خشونت نگام کرد. عشق تو قانونمه هیچوقت حق نداری زیر پای من خم شی!! . . . فهمیدی ؟.. . لبخند زدم. خودمو جلوتر کشیدم و آروم دکمه هاشو باز کردم. دلم می خواست مثل همیشه سرم رو بذاره رو سینه اش. عشق که در میزنهرمانت در چه حاله ؟... شونه باال انداختم.
مهم نیس.. . عشق یعنی چی که مهم نیس ؟.. .: - وقتی دارم مهمترین کار عشق ممنوع رو انجام میدم، بقیه کارا هیچ اهمیتی ندارن.. . چشماش پر از سوال شد. دستم رو گذاشتم زیرچونه ام. بارون، عطر نفسهات _ عشق تو قانونمه خب دارم تو رو نگاه می کنم... لبخند قشنگی زد که باعث شد بی اراده دستم رو حلقه کنم دور گردنش و گونه اش رو ببوسم. خیلی خوشگل!!! عکس لبم روی صورتش، عشق تو بسه منه الی ته ریشاش، حک شد. دلم ضعف رفت. - :واااای عشق ممنوع بذار یه عکس بندازم.. . دویدم گوشیمو آوردم و از نیم رخش عکس انداختم. عکسو نشونش دادم و بعد خودم یه دل سیر نگاهش کردم. عجب چیزی آفریده بود.. ... . سرمو آوردم عشق تو قانونمه. خیره نگاهم می کرد.: - نمی خوای لباساتو عوض کنی ؟.. .
عشق ممنوع تو.. .
عشق ممنوع تو.. . واقعا ناراحت نشدی.. . ازینکه گلدونتو شکستم ؟.. داشت بینمون دعوا می انداخت... حقش بود نکبته بی ریخت.. . خودمم میخواستم پرتش کنم پایین.. . جنس نگاهش عوض شد. ادامه دادم ؛: عشق زیاد فرزاد فرزین دلم برات تنگ شده.. .. زل زده بودیم تو چشمای هم. دیگه دل دیوونه ام طاقت نداشت. ولی نمی خواستم برای هیچ محبتی پیش قدم بشم! آره خودخواهی بود.. . ولی می خواستم بی طاقت شدن عشق که در میزنه رو ببینم. بازم با خشونت و هیجان بغل کردنشو ببینم. بعد مدتها.. .. خوب دلم تنگ شده بود.. . بلند شدم.: - پاشو لباساتو عوض کن.. . خودم رو با جمع کردن ظروف چای و میوه مشغول کردم. عشق ممنوع رفت تو اتاق. بعد آب کشیدنشون، عشق زیاد فرزاد فرزین هم رفتم سمت اتاق. محمد داشت با تلفن صحبت می کرد.