عاطفه: - همین االن در میارم که محمد هم منو بکشه هم تو رو... هم علیو... : - آخرشم خودش رو... خواست بدوئه دنبالم که پا به فرار گذاشتم. در رو باز کردم. فانتزی داشت تلویزیون تماشا می کرد. فانتزی های دونفره کم برو خونه ی اونا!!! بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان: - بابا خونشون کاروانسرات... هر کی بخواد میاد و میره! خندید. فانتزیما چطور مگه ؟... : - بابا خونه نیست که... هیچوقت تنها نیستن... همیشه یکی هست که یهو برسه!!! . . . کم پیش میاد خالی از مهمون باشه اون خونه... مامان: - مهمون سرزده رحمت و برکت... در حالی که لباسام رو درمی آوردم ماجرای اومدن فانتزی های دونفره رو براش تعریف کردم... و اینکه براش عروسک درست کردم خیرش بده... یادم باشه هر وقت وقت با صد فانتزی های عاشقانه عسل نمی شد خوردت بفرستمت باال!!! . . .
نه به اون قیافه رفتنت، نه به این صورت خندونت... خندیدیم. راهی آشپزخونه شدم، خیلی تشنه ام بود. لیوان رو از آب چکان برداشتم و تا لبه پرش کردم.: - این عاطفه قبلنا الاقل ازم یه پذیرایی می کرد... اونم تموم شد ؟... لیوان رو سر کشیدم. فانتزی راستی محدثه این پسره امروز باهات حرف زده بود ؟... : - شما از کجا فهمیدی ؟... فانتزی های دونفره مادرش زنگ زده بود... اصرار می کرد که باز بیان... اومدم بیرون.: -گفتی بیان ؟... فانتزی به انگلیسی نخیر!!! اونقدری که از تو می ترسم اگه از می ترسیدم جام فردوس بود!! خندیدم. حالم چه عالی بود... ... : - چای بریزم ؟...
فنتزی زون تکون داد
فنتزی زون تکون داد. با فنجون چای رفتم بیرون و نشستم کنارش و خودمو بزووور چپوندم تو بغلش. تو این جور مواقع هلم میداد و می گفت لوس نشو محدثه!! ولی این بار هیچی نگفت! براش گفتم که پسره رو نمی خوام... و این که چرا نمی خوام... حرفی که به فانتزیت چیه یعنی چی زده بود... دعوامون... پرسیدم اگه خودش بود راضی می شد ؟... بارون، عطر نفسهات _ فانتزی های دونفره دیگه هلم داد.: | فانتزی باشه برو اونور گرمم شد... : - وسط زمستونی؟... فانتزی به انگلیسی واال من که فرقشو با تابستون نمی فهمم... چاییشو خورد. فانتزی خیلی خب... خود دانی من می گم نه! . . . دست بردارن. فدااات بشمممم.. . محکم ماچش کردم که باز دادش درومد. مامان: - فانتزیما.. .. خندیدم و به بدنم کش و قوسی دادم.
دختره اسمش فانتزی های عاشقانه بود ؟
آخیییشششش از دست این یکی راحت شدم.. . مامان: - دختره اسمش فانتزی های عاشقانه بود ؟.. . قراره کال پیششون بمونه ؟.. .: - نه.. . تا وقتی خونشون درست بشه می مونه.. . یه ماه اینا کار داره.. . فانتزی به انگلیسی پس تا قبل عید صاحبخونه میشه.. . ازشون راضی باشه.. . خوش به سعادتشون.. .: - واقعا!!! جمع و جور کردم. ظرفهایی هم که از ناهار مونده بود رو شستم و نشستم سر درسام. خیلی حالم خوب بود.. . اون روز.. . و روزای بعدی.. . کارم شده بود درس، دانشگاه، فانتزی های عاشقانه.. . عاطفه هم مواقعی که من مشغول درس می شدم، فرصت پیدا می کرد که روی رمانش وقت بذاره و فنتزی زون.. . فرصت پیدا می کرد نفس بکشه از دست ماها.. . دو هفته اخر اسفندم که فانتزی به انگلیسی تعطیل شدن.. خیلی روزای عالی ای بود.. . می رفتیم بیرون.. . پارک و بازار.. . خیابونا شلوغ بودن.. . برای فانتزیت چیه یعنی چی خرید عید می کردیم و همینطور برای برادرش