ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مریم
مریم
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل داود
داود
57 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل افشین
افشین
33 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل حمید
حمید
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهیسا
مهیسا
29 ساله از قم
تصویر پروفایل فرزاد
فرزاد
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل ژینا
ژینا
28 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل افسانه
افسانه
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
40 ساله از ورامین
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از زنجان
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از تهران

فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی تهران

چشماشو رو هم فشار داد. ثبت نام وام ازدواج دانشجویی نوبت اجازه مادرم بود... که خب معلوم بود جوابش چیه ؟... قربونش برم چه ذوقی می کرد... برادرم... سرشو تکون

فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی تهران - وام ازدواج


تصویر فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی تهران

حرفامون که ته کشید، فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی با مزه ای تو اتاق برقرار شد. به فرش خیره بودیم. بعد از مدتی سرم رو باال آوردم. حاال با دقت می تونستم نگاهش کنم... بدون گناه... و حتی جز حقوقم حساب می شد... قد بلند بودو هیکل پری داشت... موهای قهوه ای خیلی روشنی داشت... صورتش نه بیضی بود و نه گرد... پوست سفید... ابروهای کمونی و بلند و چشماش... این یکی رو قبلن هم خوب دیده بودم... ... و مژه های پرپشت... فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی دیگه حرف خاصی به ذهنم نمیاد... : - منم همینطور... نگاهم کرد. وام ازدواج دانشجویی پس... حرفش رو خورد و نگاهش رو گرفت. فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی بانک نه... اول باید از پدر و مادرتون اجازه بگیرین و بعد... من منتظر جوابم... نیازی نبود منتظر بمونه! . . . که جوابم چیه ؟...

خودشم اینو خوب می دونست. بلند شدم و همراهم بلند شد. به سمت در راهنماییش کردم و بیرون رفتیم. همه ی حرف ها قطع شد و نگاه ها بهمون خیره!! شهاب و کیمیا هم بودن!!!! ! من و... آقای علی حسینی... خنده امون گرفته بود. پدر فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی می تونیم امشب ان شاااهلل انتظار جواب داشته باشیم ؟... به پدرم نگاه کردم. لبخند زد و فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی بانک رو از سر تا پا برانداز کرد... چشماشو رو هم فشار داد. ثبت نام وام ازدواج دانشجویی نوبت اجازه مادرم بود... که خب معلوم بود جوابش چیه ؟... قربونش برم چه ذوقی می کرد... برادرم... سرشو تکون داد...

رسیدم به پدر وام ازدواج دانشجویی

دونه دونه نگاهم از رو همه گذشت... و رسیدم به پدر وام ازدواج دانشجویی... با سوال نگاهم می کرد... دستای مشت شده ی علی رو می دیدم... سفید شده بود، از بس که محکم فشارشون می داد! : ) دست زدن و خندیدن. نشستیم زمین و همه شیرینی خوردن. ثبت نام وام ازدواج دانشجویی ببخشید که ما مهمونای ناخونده ایم... بابا: - اختیار دارید... خونه خودتونه... عاطفه: - دیگه جلسه ی بله برونه دیگه... گفتیم نه فامیالی شما اینجان و نه فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی... حداقل ما فامیالنمونو بیاریم... ثبت نام وام ازدواج دانشجویی بله درسته... با اجازه پدر عروس گلم... جلسه بله برونه دیگه ؟...

پدرم با لبخند تایید کرد.: - این آقا پسر ما... از وقتی بچه بود مدام می گفت من خانوممو باید تو حرم آقا امام رضا عقد کنم... همه زدن زیر خنده. علی: - بابا جان!! . . . مامان: - چقدر عالی... اگه شرایط جور باشه چرا که نه ؟...

وام ازدواج دانشجویی یه طلبیدن آقاست

وام ازدواج دانشجویی یه طلبیدن آقاست... که میطلبن... و باقی هم بلیط قطار و ازین حرفاس دیگه... شها ب: - اگه ما رو هم می برین... اسکانش با من... همه خندیدن. خانم حسینی: - نظر شما چیه عروس خانم... : - واال هر چی پدرم بگن... پدر فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی بانک مهربونترین لبخندی رو بهم زد که تو کل عمرم دیده بودم. بابا: - آدم مگه مشهد رو رد می کنه ؟... وام ازدواج دانشجویی پس اگه موافق باشید... قبل تاریخ سفر... یه تاریخیو برای محرم شدن این دوتا جوون تعیین کنیم... مامان: - ما باید یه چند نفر از خانواده رو برای جشن دعوت کنیم... خانم حسینی: - شما صاحب اختیارید... فرم ثبت نام وام ازدواج دانشجویی بانک این بحثهای شیرین... که نوید قسمتهای جدید کتاب زندگیم رو می داد، گوشام رو پر کرده بود. تا دوهفته دیگه عروس می شدم. دیگه تموم شد. چقدر زود می گذشت... کی باورش می شد تو همین دو روز ؟؟؟... . آعخ من... چرا اینقدر ماهی... ثبت نام وام ازدواج دانشجویی نوبت من می شد که شیرینی ببرم آفیس..

مطالب مشابه