دهنم باز مونده بود. نفهمیدم کی در زدم و کی مامان در رو باز کرد. قبل اینکه بهش فرصت بدم دعوام کنه؛: - سایت بانک مرکزی وام ازدواج خواننده و یه مجری به احترام من ایستادن و کلی سالم و احوالپرسی کردن! . .. تعجب کرد. مامان: - چته محدثه؟. .. قیافه ام رو که دید منو کشید داخل و براش توضیح دادم که چه خبره! سایت بانک ملی مرکزی وام ازدواج بهت بودم. هضمش برام خیلی سنگین بود. وقتی از نزدیک دیدمشون اینطور شدم، واال تا قبلش که عادی بودم. سایت بانک مرکزی وام ازدواج هم پا به پای من هنگید: ) بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان بعد حرف زدن با مامان بلند شدم و مستقیم رفتم تو اتاق و کتاب رو باز کردم. باید تا فردا تمومش می کردم. آخرش رو دید زدم. 700صفحه بود! ورق زدم... سایت بانک مرکزی برای وام ازدواج اول بود. .. ورق زدم. .. اسم کتاب و اسم نویسنده. .. ورق زدم و آروم زمزمه کردم؛: سایت بانک مرکزی تسهیلات وام ازدواج صدای خنده را می شنوی؟. ..
سایت بانک ملی مرکزی وام ازدواج یادم رفت اومده بودم
را شنیده. .. و به آنچه محال می پنداری، می خندد. .. لبخندی روی لبهام نشست. ورق رو برگردوندم. بازم صداش تو گوشم پیچید. سایت بانک ملی مرکزی وام ازدواج یادم رفت اومده بودم توی اتاقم که چیکار کنم. بدون معطلی سریع دویدم سمت تلوزیون توی سایت بانک مرکزی وام ازدواج. بازم میکروفون به دست داشت می خوند. بازم با این آهنگ جدیدش گل کاشته بود. زل زده بودم به صفحه تلوزیون. نه صدای دیگه ای می شنیدم نه چیز دیگه ای رو می دیدم... فقط خودش. وقتی به خودم اومدم برق یه چیزی رو توی دستش دیدم. توجه نکردم. آهنگش تموم شد. چشمام خیس اشک بود. من کی گریه کردم که خودم نفهمیدم؟؟. .. با دستپاچگی اشکام رو پاک کردم و به سایت رسمی بانک مرکزی وام ازدواج نگاه کردم.
خوابیده بود. دوباره برگشتم تو اتاق و نشستم پائین تخت دو طبقه مون. بازم اشکام ریختن. این بار با اراده خودم ریختن. .. « خوندم و خوندم و خوندم. اونقدر دلم می خواست از ریز به ریز زندگیش سر در بیارم که متوجه گرسنگی، سایت بانک مرکزی تسهیلات وام ازدواج بی خوابی و در اومدن چشمام نبودم. تاجایی که شب، درحالیکه فقط سایت بانک مرکزی وام ازدواج مونده بود، مجبور شدم بخوابم. آخه سایت بانک مرکزی برای وام ازدواج عصبی شده بود. با هزار فکر و رویا خوابیدم. مدام از این پهلو به اون پهلو... و به تصویر کشیدن قسمت های خاصی از رمان تو خیالم... آخر سر خوابم گرفت. صبح هم که با ذوق خوندن ادامه داستان از خواب بیدار شدم. دو ساعته تموم شد و بعدش همش منتظر بودم که این ساعتها بگذرن و عصر از راه برسه و برم دیدن سایت بانک ملی مرکزی وام ازدواج. کلی خرف باهاش داشتم. مدام تو هپروت بودم و علت لذت زیادی که بردم، واقعی بودن جمله به جمله رمان بود.
سایت بانک مرکزی ثبت نام وام ازدواج باز هم در مورد این دو نفر سرچ کردم
دیدم اگه بخوام همینطور پیش برم خل میشم! رفتم سراغ لپ تاپم، سایت بانک مرکزی ثبت نام وام ازدواج باز هم در مورد این دو نفر سرچ کردم و یه کلیپ از یه برنامع ی زنده، ازشون پیدا کردم. جالبه که مجریش، همین علی بود! : - فک کنننن... من همین دیروز دیدمش! . .. از سایت بانک مرکزی برای وام ازدواج میلی متری... باورم نمیشه... همین دیروز تو یه خونه باهاشون بودم... وای من! . .. کلیپ خیلی قشنگ بود! همین عاطفه، دوست خودم بود!! چرا من اینو ندیده بودم؟ جمله سایت رسمی بانک مرکزی وام ازدواج نصر برام خیلی لذت بخش بود. « همه زندگیم بود... هست... خواهد بود....» بارون، عطر نفسهات _ سایت بانک مرکزی برای وام ازدواج ساعت 5که شد، دیگه نتونستم بمونم خونه. آماده شدم. سایت رسمی بانک مرکزی وام ازدواج قشنگ پوشیدم. خوشگل کردم. چادر مشکیم روی سرم گذاشتم و راه افتادم.