نه! دینا هم حق داره، سایت همسریابی در استان سیستان و بلوچستان رو نمیشه درمان کرد و خطرش هم خنثی شدنی نیست. کاری از دست اونا برنمیاد؛ اما خب، یه وقتهایی خیلی سنگدل میشن! حق با توئه. دیگه حرفی نزدیم، به خاطر خونریزی و درد زود خوابم برد. فکرش هم نمیکردم یک روز بتونم به یه دود اجازه بدم ازم تغذیه کنه؛ اما وقتی اون رو در کانال تلگرام صیغه زاهدان مرگ دیدم.... انگار که یک ثانیه هم نخوابیدم؛ ولی وقتی بیدار شدم نزدیک همدان بودیم. بهش آدرس دادم تا بریم روستایی که میشناختم، اگه سرایدارش هنوز من رو یادش باشه راهمون میده.
البته اوضاعمون یکم خراب بود که امیدوار بودم شک نکنه. سایت همسریابی در استان سیستان و بلوچستان بعد چند ثانیه به جا آورد و راهم داد توی خونه، یکم طول کشید تا مستقر بشیم، بعدش تا لنگ ظهر گرفتیم خوابیدیم. سایت همسریابی زاهدان یکی از خطرناکترین کانال همسریابی زاهدان وقتی داشت رخ میداد که من خواب بودم، باور کردنی نبود؛ ولی چشمهام رو که باز کردم باورم شد! ساعت دوازده و نیم بود. خونه مادربزرگم تقریبا بزرگ بود، حیاط بزرگی داشت پر از درختهای مختلف، سایت همسریابی در استان سیستان و بلوچستان خیلی به باغچه هاش می رسید.
همیشه کلی سبزی میکاشت و برداشت میکرد و دلش خوش بود. خونه دو قسمت داشت که یک قسمتش به در خونه نزدیکتر بود و مراکز صیغه در زاهدان اونجا زندگی میکرد و گاهی وقتها این قسمت بزرگتر ر و به مسافرها یا توریست ها اجاره میداد و درصدیش رو برای بابام میفرستاد. سایت همسریابی زاهدان هنوز با چهره رنگ پریدهاش روی تشکهای قدیمی دراز کشیده بود، لحافی که برای مادربزرگم بود رو روش انداخته بودم و انگار از وقتی اینجا دراز کشیده بود هیچ تکونی نخورده بود، مثل اینکه هزاران سال همینجوری خوابیده بوده.
کانال تلگرام صیغه زاهدان انجام شده
شدم رفتم کتری آب رو گذاشتم جوش بیاد، هم زمان با تبلت مشغول چک کردن اخبار شدم، مشتاق بودم ببینم ماموریت چه طور انجام شده. کانال تلگرام صیغه زاهدان انجام شده یا نه. خب، گزارشها میگن که دیشب تا صبح کانال همسریابی زاهدان درگیر بوده؛ ولی بازم عده زیادیشون فرار کردن؛ اما خوشبختانه آراد دستگیر شده، همین که اون عوضی به دام افتاده یعنی تقریبا کار تمومه. کانال همسریابی زاهدان تبلت رو کنار گذاشتم و چای دم کردم، دیشب یکم نون تافتون برامون آورد که توی یخچال گذاشتم، همونها رو آوردم بیرون تا گرمتر بشن. از تخم مرغهای یخچال هم برداشتم و دو تا نیمرو کردم.
فکر کردم بهتره برای ناهار فکر کباب کوبیدهای چیزی باشم، کانال تلگرام صیغه زاهدان که نمیتونه گوشت بخوره، خودم یکم تقویت شم، آی هوس کرده بودم! کله پاچه هم بد نبود؛ ولی خب گیر نمیاومد اینجا. خواستم بیدارش کنم اما هرکاری کردم پا نشد. زمزمه میکرد و بدون هوشیاری کامل ازم میخواست بیدارش نکنم و بذارم بخوابه. خودم صبحونهام رو خوردم و گوشیم رو که خاموش و مخلوع الباتری جانم؟
کرده بودم راست و ریست کردم و پیگیر قضایا شدم. زینب پیام داده بود زهره وضع حمل کرده و من دایی شدم، دایی یه پسر کوچولو به اسم سایت همسریابی در استان سیستان و بلوچستان! فقط دعا میکنم هرچی خواست بشه نشه! بسه دیگه انقدر خاندانمون خون دل خورد. زیاد پیگیر ماموریت و پیشرفتش نشدم. میدونستم برام بهتره فعال برنگردم، از طرفی امکان نداشت بیشتر از این درباره ماموریت بفهمم و نزنم به سیم آخر و برگردم تهران! بعد از مدتی کانال تلگرام صیغه زاهدان هم بیدار شد، حالش بهتر شده بود. مراکز صیغه در زاهدان چیزهای دیگه ای که نیاز داشتیم رو خرید یه ناهاری دست و پا کردیم، ظهر و عصر رو خوندیم و مشغول ناهار شدیم. دو پرس گوشت کوبیده خریده بودم و یکم عدس پلو درست کرده بودم برای سایت همسریابی زاهدان! آی خوشم می اومد کانال همسریابی زاهدان فول بود! چون توی پادگان هر روز تو آشپزخونه بودم! سفره رو کنار پنجرههای بلند انداخته بودیم و نور میافتاد توی خونه، توی سفره سبزی های باغچه مامانبزرگ هم بود. سایت همسریابی زاهدان آروم و با حوصله غذا میخورد، جوری که منهم سرعت غذا مراکز صیغه در زاهدان رو ناخودآگاه پایین آوردم.