میکشمت عوضی!
همین که نرفتم از داداشت شکایت کنم باید کلاهت رو بندازی بالا، آشغال! آروین نیشخندی زد و گفت: عرضه ش رو نداشتی! سایت دوستیابی در استان چهارمحال و بختیاری رو سینه آروین زد و آروین در جایش کمی لغزید و سپس گفت: تو جونور، رویا رو با پدرش تهدید کردی اون بیچاره هم از ترسش التماس کرد شکایت نکنم، فقط بخاطر رویا این کار رو نکردم، فهمیدی؟
آروین لبش را روی زبانش کشید و پوزخندی زد که سایت دوستیابی در استان چهارمحال و بختیاری رو آتیشی کرد. سایت دوستیابی در استان چهارمحال و بختیاری با خشم غرید: عوضی چیِ؟ ها چیِ؟ دست سایت دوستیابی در استان چهارمحال و بختیاری رو گرفتم و گفتم: ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان جان آروم باش. انگار این حرفم به مزاج آروین هیچ خوش نیومد و همان دستی که مشت شده بود اینبار رو صورت ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان فرود آمد و ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان ناغافل ضربه خورد.
آروین همان طور که صیغه موقت در شهرکرد رو میداد
با هم گلاویز شدن و فوش های رکیک بهم میدادند. و آروین همان طور که صیغه موقت در شهرکرد رو میداد گفت: تو یه لاشی به تمام معنایی عوضی، زن وبچهت رو ول کردی و اومدی دنبال حوری! وبعد پوزخندی زد و گفت: زن وبچهت میدونن باز اومدی سراغ حوری.
رنگ از رخ صیغه موقت در شهرکرد پرید و با تعجب به صورت آروین نگاه کرد و آروین ادامه داد: نمیخواستم کسی که مثلا مادر بچم قیافه اصلیت رو ببینه ولی چون دیدم هر دوتون لاشی و آشغالین خواستم بگم. بعد روبه من با تهدید گفت: منم عقدت نمیکنم حوری مشایخی چون حالم بهم میخوره از همچین کسی که اسمش بره تو شناسنامهم، به مادرت هم بگو آروین گفت برم زندان و اعدام بشم همچین زنی نمیگیرم که تو بغل این آشغال! و داشت بر میگشت که با داد گفتم: صبر کن ببینم! تو چی گفتی؟
گفتی زن وبچه ش؟
با اخم نگاهم کرد و گفت: آره زن و بچه ش! پسرش الان فکر کنم ده ماهش باشه. بعد رو به صیغه موقت در شهرکرد تاکید وار گفت: نه خاله پولی شهرکرد؟
خاله پولی شهرکرد یه نگاه به من کرد
خاله پولی شهرکرد یه نگاه به من کرد و یه نگاه به آروین ولی چیزی نداشت که بگه! به سمتش رفتم و به صورتش خیره شدم و با صدای بغض آلودم گفتم: خاله پولی شهرکرد این چی میگه؟ تو زن داشتی؟ کانال همسریابی شهرکرد سکوت کرد و همین سکوتش رو مخم بود. از یقه لباسش گرفتم و با داد گفتم: یه چیزی بگو کانال همسریابی شهرکرد! که صدای کلید اومد و بعدش هم مامانم و رویا وارد شدن و هر دوشون با تعجب مارو نگاه کردن. مامانم به امید اشاره کرد و گفت: این اینجا چیکار میکنه؟ وبعد یه نگاه به چهره برزخی آروین کرد. آروین روبه مامانم گفت: خانوم مشایخی من فردا خودم رو به پاسگاه معرفی میکنم، چون با عرض پوزش همچین زنی نمیخوام. وبعد به من اشاره کرد.
رنگ روشن چشمان مادرم یک باره کدر شد و با خواهش به اروین نگاه کرد وبا التماس گفت: آقا این چه حرفیِ، ما باهم حرف زدیم و من ازت خواهش کردم! چرا این حرف رو میزنی! آروین با خشم به من نگاه کرد و گفت: چون دخترتون به درد زندگی نمیخوره، فکر کنم تو تربیتش کم کاری کردین که شده این! و خواست بره که مامانم از تیشرتش گرفت والتماس کرد: آقا آروین صبر کنید ببینم چی شده؟ و روبه من با خشم غرید: حوری من بهت چی گفتم... چی گفتم.