الحق که این مرد من همه چی تموم بود. لبخند زدم و جوابی رو که منتظرش بود، دادم.: نهاد ازدواج.. . من که میگم دیگه ازین ماهیا نخریم تا اینطوری اعتراض کنیم که این حیوونای کوچولو رو همش زیاد زیاد پرورش ندن که بقیه بخرن و اذیتشون کنن.. . نهاد ازدواج دانشجویی بعد منم محکم بغلت می کنم و یه ماچ آبدار رو لپت میذارم و میگم.. . هزار مرتبه شکر که درسترین انتخاب زندگی من این کوچولوعه! . . .
نهاد ازدواج یهو پرید جلومون شیدا
پیشنهاد ازدواج با چادر گرفتم.: - اوا آقا زشته جلوی بچه ها! . . . به شکمم اشاره کرد. محمد: - نه که تا حاال ندیدن.. .. دوتامونم پکیدیم. نهاد ازدواج یهو پرید جلومون شیدا: - اوا خاک به سرم شما دوتا آبرومونو بردین که.. . از صبح همه زل زدن به این دوتا.. . شمام که ازدواج نهاد دردانه تو هپروتین.. . نهاد ازدواج دانشجویی ادا و اطوار.. . بارون، عطر نفسهات سایت نهاد ازدواج دانشجویی خیز گرفتن محمد باعث شد با خنده ازدواج نهاد اجتماعی غرغرشو بخوره و بپره عقب. محمد از جا بلند شد و پیرهنش رو صاف کرد. رفت طرف شیدا. دم گوشش چیزی گفت که شیدا اومد طرفم. شیدا: - منم که بادیگارد خصوصیه تو استخدام کرده! . . . اصفهانی که اصفهانی.. . نه حقوقو می ده! . . . ازدواج نهاد دردانه بیمه دارم! . . .
نه ساعت کاری ثابت و مشخص دارم.. . هر وقت آقا عشقش کشید ازم بیگاری میکشه.. . اصال.. . نذاشتم ادامه بده و یه نیشگون ازش گرفتم.: - واااای نهاد ازدواج بسه سرم رفت!!! . . . آب و هوای مشهد برای تو مثل تخم کفتر عمل کرده!!! شیدا خندید و زد به پهلوم. شیدا: - نگاش کن نگاش کن.. . به محمد اشاره کرد. داشت با یکی عکس سلفی می گرفت و انگشتاش رو به شکل نهاد ازدواج دانشجویی جلوی دوربین گرفته بود. همه می خندیدن. کارامون که تموم شد، وسیله هارو سپردن امانات و رفتیم. رو خوندیم و یک ساعت و نیمِ بعد.. . همه دور هم جمع شدیم.. . صحن انقالب بود و ما و پیشنهاد ازدواج.. . که درست رو به روی پنجره فوالد.. . ته ته حیاط.. . دقیقا روی آخرین ازدواج نهاد اجتماعی.. .
به نامه ی توی دستای محمد نگاه کردم
تو دو ردیف کوچیک نشسته بودیم دور هم.. . جوونا.. . و مادرا و پدرا.. . به نامه ی توی دستای محمد نگاه کردم.. . نهاد ازدواج بود.. . زمزمه می کرد.. . حودم رو بیشترکشیدم طرفش. کتاب رو نزدیک آورد و زمزمه اش رو در گوششم بلند کرد. آرنجم رو گذاشتم روی پام. با سرانگشتای همون دستم، دوطرف چادرم رو رو زیر چونه ام به هم قفل کردم. صدای آقاییم که داشتدلم رو می لرزوند. همینطور بغض تو گلوم رو.. . با دست آزادم، از زیر چادر نهاد ازدواج دانشجویی رو نوازش کردم و ال به الی زمزمه های پدرشون براشون کردم. چشمام قفل بود به تکون خوردن های آروم پرچم روی گنبد. ازدواج نهاد دردانه تموم شد. کتاب رو کنار گذاشت و پاهاش رو جمع کرد تو بغلش. پای چپش رو ضربدری از روی پای راستش رد کرد و با دستاش، دور زانوهاش حصاری درست کرد. که تو انتهای سایت نهاد ازدواج دانشجویی حصار، دست راستش، مچ دست چپش رو بغل می گرفت. به نگاه خیره ام جواب داد و لبخند خوشگلی بهم زد.