ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل داود
داود
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
32 ساله از ری
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
34 ساله از شهریار
تصویر پروفایل جانان
جانان
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل امین
امین
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل تینا
تینا
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهروز
بهروز
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل امیر
امیر
38 ساله از تبریز

نوش آفرین اهنگ جدید

نوش آفرین سلام امسال عید، زنجان و اصفهان بیان اینجا! . . . ما میزبانشون شیم... چطوره ؟.. دستامو کوبیدم به هم.: - نوش آفرین آره نوش آفرین نازنین عاشق میشه.

نوش آفرین اهنگ جدید - نوش آفرین


تصویر نوش آفرین اهنگ جدید

باز هم خندیدم. بعد اینکه نوش آفرین شده بود خیلی بیشتر، صمیمی شده بودیم. کلی با هم صحبت کردیم. از شوهرش آقا حمیدرضا گفت و طبق معمول حرفامون شد پر از شوخی و مسخره بازی. حرفامون که ته کشید خدافظی کردیم و رفتم بیرون.: - نفسی لک الفدا... محمد جان ؟... محمد: - تو اتاقم روحی لروحک الفدا... رفتم جلوی در. یه تی شرت روی تخت بود و داشت زیر پیرهنش رو از تنش می کند تا لباسشو عوض کنه. با خنده یه جیغ زدم و دستامو گرفتم جلوی چشمام. خندید. محمد: - جوجه! . . . بیا ببینم. رفتم جلو و نشستم روی تخت. زانوهام رو بغل گرفتم. نگاهش کردم.: - محمد... شیده گفت با حمیدرضا میان اینجا... انقده خجالت کشیدما... نوش آفرین سلام: - آره واال خیلی بد شد عقدشون نتونستیم بریم... خب چه عالی قدمشون سر چشم... نشست کنارم. عطر تنش رو بلعیدم.: - این چه وضعشه!!! . . . اینطور نشستی جلو دختر مردم! . . .

بابام بفهمه تیکه بزرگت گوشته! . . . بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان خندید. باز ازون خنده های روانی کننده اش! ای این باز اونطور خندید!!! دیوونم می کرد منو این پسر آخر... دستشو قفل کرد دور شونه هام. محمد: - این جوجه... مال منه! . . . مالِ من!!! . . . : - نوش آفرین سلام گوش کن. تو سکوت نگاهم کرد. محمد: - صدای بارون... چشمامو بستم. نفس پخش شد روی پیشونیش.: - عطر نفس هات... سرموگذاشتم روی سینه اش... آرامش گاهم...: - نوش آفرین سلام عید کجا بریم ؟... چهره ام رو تو هم کشیدم.: - خسته شدم از بس موندیم کدوم وری بریم! . . . هی زنجان - نوش آفرین آشتی ریمیکس... اصفهان – زنجان... سرشو خم کرد و عمیق نگاهم کرد. محمد: - من یه پیشنهاد دارم...

نوش آفرین سلام امسال عید، زنجان و اصفهان بیان اینجا!

سرمو برداشتم. نوش آفرین سلام امسال عید، زنجان و اصفهان بیان اینجا! . . . ما میزبانشون شیم... چطوره ؟.. دستامو کوبیدم به هم.: - نوش آفرین آره نوش آفرین نازنین عاشق میشه.... ولی بالفاصله لب و لوچه ام آویزون شد.: - آخه... شیده اینا.... .. یه ماه دیگه عیده... اگه االن بیان که دیگه عید نمیان... نوش آفرین آشتی خب بهشون بگو عید بیان... میدونی چیکار کنیم ؟... با مامان و باباشون بیان که شهاب اینا هم تهران بمونن... بعدم تا 13 نگهشون میداریم... بارون، عطر نفسهات _ نوش آفرین آشتی ریمیکس پریدم باال. انقدر محمد رو تو بغلم فشار دادم و بوسیدمش که کم مونده بود مچاله شه! فقط می خندید. مخمد... یه چی بگم ؟... نوش آفرین آشتی جونم ؟...: - نوش آفرین ؟... این محدثه و علی... به هم نمیان ؟... هنگ کرد.

نوش آفرین آشتی چی ؟

با چشمای درشت شده نگاهم کرد. نوش آفرین آشتی چی ؟.... : از لحاظ اخالق و رفتار خیلی به هم میان! . . . محمد: - چی تو سرت می گذره کوچولو ؟...: - یه کارایی کنیم براشون ؟... نوش آفرین نازنین عاشق که بدش نمیاد ازدواج کنه! نوش آفرین آشتی ولی خب... اون حاال حاال ها از کسی خوشش نمیاد... یکم مکث کرد. محمد: - یعنی... منظورم اینه که... باید... چیز شه... شاید می ترسید من ناراحت بشم که نمیتونست منظورش رو صریح بگه من میدونم چی میگی عزیزم... امروز نوش آفرین قبل اینکه بیاد پیش شما... اومد شعرای من رو تحویل داد... نوش آفرین مسافر هم اینجا بود... یه طوری بود که نوش آفرین نازنین عاشق رفتنی بمن گفت از دوستت ترسیدم... به این خاطره که میگم شاید بشه براشون یه آستینی باال زد...

مطالب مشابه