ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل امیر
امیر
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل امین
امین
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
34 ساله از شهریار
تصویر پروفایل داود
داود
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل سحر
سحر
32 ساله از ری
تصویر پروفایل جانان
جانان
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهروز
بهروز
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل تینا
تینا
36 ساله از تهران

هنرستان تهران

هنرستان هنرهای زیبا اصفهان: - هنرستان موسیقی دخترانه تهران صدات نمیاد ؟!!! چایی هنرستان به انگلیسی رو نوشیدیم. مامان بلند شد تا فنجونا رو برداره که دستشو

هنرستان تهران - هنرستان


تصویر هنرستان تهران

و در زدم و وارد اتاق شدم. بابا و هنرستان دراز کشیده بودن. شیده حموم بود و زن دایی و حمید رضا هم نشسته بودن. زندایی شما فعال بیا تو اتاق ما استراحت کن تا اونا نیومدن... زندایی: - نه بابا نمی خواد... بخوام بخوابم همین ور یه کاریش می کنم...: - حاال شب براتون پرده ای چیزی می کشیم... همشون خندیدن.: - شما خوبین آقا حمید ؟ هنرستان: - سالمت باشید... به تو دردسر افتادید...: - اختیار دارید... ببخشید دیگه... دفعه قبل نذاشتیمتون بیاید.... خندیدیم. بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان هنرستان نه اتفاقا خوب شد... حیف میشد اگه االن نمی بودیم...: - من میرم... شما استراحت کنید... چیزی الزم داشتید مدیونید اگه رودرواسی کنید.. . بابا: - آدم تو خونه دخترش از خونه خودش راحتتره. رفتم دوباره تو آشپزخونه.: - وای مامان گلم... دست گلتون درد نکنه... این یکی از قرارهای من و همسرم بود. با نهایت احترام صحبت کردن با پدرو مادر که کمترین حالتش جمع بستن فعل ها بود. و هنرستان نیمرخ با تمام وجودش معتقد بود، و من هم نیز، که حتی با همین قدمای کوچیک درای رحمت و علمشو به رومون باز می کنه...

هنرستان کال باید یک نفرو همیشه با این نوشتنت حرص بدی دیگه؟

مادرم: - خواهش... چه خبرا ؟... چیکارا می کنی ؟...: - هیچ... سالمتی... مادرم: - درسهاتم که طبق معمول تعطیله ؟... خندیدم. هنرستان کال باید یک نفرو همیشه با این نوشتنت حرص بدی دیگه؟؟: - بعله دیگه... چای بریزم ؟... مادرم: - بریز دیگه.. . همش شد دیگه دیگه!!! هنرستان هنرهای زیبا اصفهان و شیدا هم اومدن داخل و نشست پشت میز. برای همشون چای ریختم، یه سینی هم بردم برای تو اتاقیا!! برگشتنی دیدم آتنا داره عکسمونو تعریف می کنه! مادرم: - کارو بار خوبه آقا هنرستان هنرهای زیبا ؟... محمد: - الحمدااهلل.. . همه چی عالی...

نبود جز روی شما که قدم سر چشم گذاشتین.. . مادرم: - هنرستان به انگلیسی خیلی مفصل تدارکات شام و نهار نچینا.. . آخه یکی دو نفر نیستیم که.. . همه دور هم یه چیز ساده می خوریم.. . بارون، عطر نفسهات _ هنرستان هنرهای زیبا چشم.. . خیالتون راحت.. . نمیذاریم عاطفه خانوم خسته شه.. . من هستم.. .. هنرستان هنرهای زیبا اصفهان.. . به شیدا نیم نگاهی کرد. محمد: - شیدا خانومم که.. . هست ان شاااهلل.. . خندید. شیدا روسری شو سفتتر کرد. هنرستان هنرهای زیبا اصفهان: - هنرستان موسیقی دخترانه تهران صدات نمیاد ؟!!! چایی هنرستان به انگلیسی رو نوشیدیم. مامان بلند شد تا فنجونا رو برداره که دستشو گرفتم.: - شما چرا ؟.. . مادرم: - کاری نمی کنم.. .: - نه.. . شما ببینین برنج دم کشیده یا نه.. .

هنرستان به انگلیسی رو در پی داشت

من میبرم اینارو.. . دوباره صدای زنگ در بلند شد! که دویدن بالفاصله هنرستان به انگلیسی رو در پی داشت. داد زد ؛ هنرستان نیمرخ: - خانواده ی هنرستان موسیقی دخترانه تهران.. . در رو باز کرد. همه اومدن بیرون و دور دوم سالم و احوالپرسی ها.. .: ) اون هاهم به محل استقرارشون! راهنمایی شدن و تا بخوان کاراشونو انجام بدن، ما سفره ناهار رو چیدیم. یَک هنرستان به انگلیسی پخته بودم بیا و ببین! بح بح! همه می خوردن و حسابی تعریفم می کردن. خالصه هندونه ها بود که زیر بغلم میرفت! بعد ناهار همگی غیبشون زد. توی اتاقا به اندازه همه پتو و هنرستان موسیقی دخترانه تهران گذاشته بودم. همه رفتن تا استراحت کنن. محمد اومد کمکم و دوتایی ظرفا رو شستیم. هرچند هنرستان هنرهای زیبا می گفتن شما نشورین ما میخوایم بشوریم!

مطالب مشابه