اما خب فقط در حد تعارف بود دیگه! مگه نه ؟ خیرش بده این عسلمو، که اگه نبود من هیچ کاری از پیش نمی بردم. بعد کارها نشستیم رو پرسپولیس و النصر و من همونجا سرم رو تکیه دادم به شونه پرسپولیس و نفهمیدم کی خوابم برد. با یه صدای خاصی چشمامو باز کردم. شیدا بود که فرت و فرت داشت ازمون عکس می گرفت. چشمامو مالیدم شیدا: - عجب صحنه ای بود.. .. عمسو دیدم. پرسپولیس با تکون خوردنای من به خاطرِ خندیدنم از خواب پرید. عکسو نشونش دادم. شیدا: - بمیرم پرسپولیس الدحیل.. . جا ندارین استراحت کنین ؟.. . محمد: - نه بابا چیزی که زیاده جا.. . داشتیم فیلم می دیدم خیرسرمون.. .. بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان: - پس شهاب اینا کی میخوان بیان ؟.. . سه ماهشون شده چهار ماه.. . شدا: - واال من خبر ندارم.. .
پرسپولیس النصر از دستشویی بیرون اومد
دیروز پرسپولیس نیوز باهاشون حرف می زد.. . پرسپولیس النصر از دستشویی بیرون اومد. پرسپولیس و النصر چی ؟.. . پشت سر من چی می گفتین ؟.. . محمد سوالمو تکرار کرد. شیده: - می گفتن امکان داره یه ماه دیگه هم بمونن.. ..: - بله دیگه!! حسابی بهشون خوش میگذره. پرسپولیس: - آقا حمیدرضا خوابه ؟.. . پرسپولیس النصر آره.. . چون بابا کمرش درد می کرد اون رانندگی کرده.. . اه همش میخوابه!!! خندیدم. پرسپولیس نساجی یه پرتقال برداشت و با شیطنت پرسید ؛ پرسپولیس نیوز شب کجا بریم ؟.. . شیدا: - واقعا حال داری بری بیرون؟.. . نگاه شیده به پرتقالش بود. داشت پوستشو می کند. در جواب شیدا فقط سر تکون داد. محمد پاش رو انداخت رو پای دیگش و دستشو دراز کرد پشتم روی مبل. محمد: - اگه خسته نیستید میریم.. . پرسپولیس نیوز بریم بازار.. . من مانتو نخریدم.. . شیدا: - واااای آره منم کفش ندارم.. . پرسپولیس استقلال: - پرسپولیس تو خرید عیدتو کردی ؟.. .
پرسپولیس نساجی من مانتو ندارم
نه ما چیزی نخریدیم.. . پرسپولیس النصر وا! : - اخه چیزی الزمم نبود.. . همه چی دارم.. . پرسپولیس نساجی من مانتو ندارم اصال.. . حمید گفت از تهران میخریم.. . بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان: - تو فرق می کنی.. . تازه عروسی.. . همه چی برات می خرن.. . شیدا: - واااای مامان بزرگ!! . . ..! : - باز سه ساله که پرسپولیس استقلال کردم!!! یکم بعد پرسپولیس الدحیل و بعد حمیدرضا و بعدهم مادرشوهرم به جمعمون اضافه شدن و تا ساعت هشت دیگه همه بیدار بودن و درحال صحبت با همدیگه. به پییشنهاد پرسپولیس نیوز که همگی رفتیم بازار. شام هم فالفل خوردیم.. . اونقدر چسبییید که حد نداشت! تا آخر شب فقط خرید کردن. من و محمد نگاه می کردیم و یه سری وسیله هایی که برای مهمون داری الزم داشتیم رو هم خریداری کردیم. چون فردا دیگه عید بود تا چند روز از خرید و مرید! زیاد خبری نبود. پرسپولیس استقلال گوشیشو داد دستم. محمد: - شماره پرسپولیس الدحیل بگیر.. .
خودش مشغول حرف زدن با فروشنده شد. از تو مخاطبینش شماره ی مورد نظر رو پیدا کردم و تماس گرفتم. با دومین بوق جواب داد. گوشیشو گرفتم سمت محمد ولی هنوز مشغول صحبت بود. خودم حرف زدم ؛: پرسپولیس استقلال احسان خوبین ؟.. .. پیشاپیش سال نوتون مبارک باشه.. . احسان: - سالم خانوم نصر.. . سالمت باشید.. . به هم چنین.. . احسان: - چیکارا می کنین ؟.. . پرسپولیس النصر خوبه ؟.. . سعی داشتم با این تعارفات معمول مکالمه رو کش بدم