ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل تینا
تینا
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل امین
امین
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل داود
داود
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل جانان
جانان
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
34 ساله از شهریار
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل سحر
سحر
32 ساله از ری
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهروز
بهروز
42 ساله از اصفهان

گروه آریان جدید

! گروه آریان یه دوشی گرفت و لباس خوشگل مهمونی تنمون کردیم و این بار راهی خونه آق داداش شدیم. منم که با نقشه قبلی می خواستم نقشه های شیطانی خودم رو پیش ببرم

گروه آریان جدید - گروه آریان


گروه آریان جدید

که افسارم دست خودم باشه و خودم رئیس وجودم...! می ترسم گروه آریان... گروه آریان گل من ما که خیلی وقته شروع کردیم رو خودمون کار کنیم... کامل نشدیم درست!! ولی می بینه...! کمکمون می کنه خانوم من...! من و تو همیشه و همه چیزمون با همه...: - باید آدم شیم گروه آریان... باید لبخند رو لب موالمون بیاریم... گروه آریان گل من... باقیات صالحات فقط مدرسه و بیمارستان نیست... ما تالشمون رو بیشتر می کنیم... تا بچه هامون باقیات صالحاتمون باشن... بهم وقت بده... گروه آریان بارون: - وقتها همه برا شما خانوم...

گروه آریان یه دوشی گرفت و لباس خوشگل مهمونی تنمون کردیم

ولی به فکر کم بودن جمعیت بچه شیعه ها هم باشا... نگاش کردم و دوتایی خندیدیم. بقیه راه هم صحبتامون صرف نقشه هامون شد تااا خونه! گروه آریان یه دوشی گرفت و لباس خوشگل مهمونی تنمون کردیم و این بار راهی خونه آق داداش شدیم. منم که با نقشه قبلی می خواستم نقشه های شیطانی خودم رو پیش ببرم، بحث می انداختم. همش از محدثه تعریف می کردم و یکمم شوخی... نقشم داشت خوب پیش می رفت که این خنده های زیر زیرکی گروه آریان گل من همه چیو لو داد!!!! بالطبع گروه آریان پرواز هم فهمید و با خنده مدام می گفت: ساخالسین فقط صبر کن محمد... دارم برات!! « محدثه » بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان بی حال و بی رمق وارد ساختمون شدم.: - آخه باید دقیقا کسی که ازش متنفرم منو دوست داشته باشه ؟ رفتم سمت آسانسور. گوشیمو درآوردم تا شماره عاطفه رو بگیرم. آقایی که جلوی آسانسور ایستاده بود، در رو باز کرد

بفرمائین شما... سرم رو باال گرفتم. گروه آریان پرواز حسینی!!! بابت مکثم سرشو بلند کرد و نگام کرد. گروه آریان عه سالم شمائین ؟... شرمنده نشناختم...: - نه خواهش می کنم...! منم نشناختم... در رو بازتر کرد. گروه آریان پرواز شما بفرمائین... من از پله میرم...: - نه نه... شما بفرمایین... راه شما دورتره... علی: - منزل تشریف می برید ؟... بله... علی: - خب یه کاری می کنیم... تا جلو در منزلتون شما با آسانسور برین.... بقیش رو هم من میرم! : - دو طبقه اس!!!! گروه آریان پرواز: گروه آریان ستاره موردی نداره... یه مرد دو طبقه پیاده بره زشته یا یه گروه آریان بارون ؟... لبخند زدم و داخل رفتم. در رو بست. کلید 2رو فشار دادم و آسانسور حرکت کرد. به مقصد که رسیدم علی نبود! راهرو رو نگاه کردم. ولی نه! زشت بود اگه دنبالش می گشتم. پس با اینکه فکرم به شدت مشغول بود ولی الکی مثال عین خیالم نمیاد! و در رو باز کردم و داخل شدم. یعنی خیاالتی شدم ؟ آره علی بود!! باز که این اینجاست!!

گروه آریان گل آفتابگردون چی شده ؟

به مامان سالم دادم. گروه آریان گل آفتابگردون چی شده ؟... حال نداری ؟... : - می خواستم برم پیش عاطفه مهمون داره! بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان مامان: - خب فردا میری!. . ..: گروه آریان ستاره نمی تونم تا فردا صبر کنم... گروه آریان گل آفتابگردون خب چی شده ؟.. .: گروه آریان ستاره چیزی نیس... دوساعت بعد می رم.!. . االن خوابمم میاد... چادرم رو از سرم برداشتم و همراه کیفم داخل کمد جاشون دادم. دراز کشیدم روی تخت. خیلی بی حال بودم پس خیلی زود خوابم برد. مامان: - گروه آریان بارون االن میری باال برو... یکم بعد هوا تاریک میشه ها!!! چشمامو باز کردم و نشستم.: - ساعت چنده مامان ؟... مهموناش رفتن ؟ خندید. مامان: - نمیدونم گروه آریان گل آفتابگردون هنوز بمن خبرشو نداده! . . .

مطالب مشابه